#ارباب_صدایم_کن_پارت_119

به طرفش رفتم کنارش روی میز نشستم .

مثل همیشه مشغول کشیدن سیگار بود.

نیم نگاهی به چهره عبوسش کردم نخیر حرف نمیزد.

- نمی خواید حرف بزنید.....

- نه تا زمانی که منو سومین شخص جمع ببینی.

منظورش رو فهمیدم ٬ حق داشت گاهی جمع می بستمش وگاهی مفرد خطابش میکردم.

یه بار دیگه جملمو تکرار کردم.

- خب نمی خوای حرف بزنی.

سیگارشو انداخت زمین و با پاش لهش کرد و نگاهی به محوطه بیمارستان که از شلوغی یه دقیقه پیشش کاسته شده بود انداخت وگفت:

بدون مقدمه میگم من تو رو از پدرت خواستگاری کردم.

اولش فکر کردم شوخی کرده ولی چهره ی مصممش جای تردیدی برام نذاشت.

بریده گفتم: تو ...چیکار...کردی؟

خونسرد به نیمکت تکیه داد وگفت:

باید میفهمیدن چه حالا زود وچه حالا دیر.

- من که گفتم جوابم نه چرا اینکارو کردی.

- یه دلیل بیار برا رد کردن.

-دلیل از این بالا تر که من هیچ علاقه ای به تو ندارم.

- فقط مشکلت علاقست .....

- فکر میکنی مشکل کوچیکیه..من حتی نمی دونم چرا این پیشنهادو بهم دادی....نگو از علاقست که خندم میگیره.

- اگه بگم کنار میزاری این چون چراهارو.

romangram.com | @romangram_com