#ارباب_صدایم_کن_پارت_117
- اگه میخوای جوابمو بشنوی جوابم نه من حاضرم تموم اون اتهامارو گردن بگیرم ولی این کارو انجام ندم.
پوزخندی حرصی زد وگفت: پس اینطور ....باشه منتظر باش تا ببینی چطور مجبور به این کارت میکنم.
اینو گفت و از بالکن بیرون زد.
روی صندلی نشستم دلم میخواست زار بزنم .
به قهوه ی روی میز نگاه کردم که بخارش توی سرما خودنمایی میکرد.
بعضی اوقات فکر میکنم زندگیم مثل این قهوه تلخ میشه ومن کسی رو میخوام که تلخی این قهوه رو با شکر شیرین کنه.
کاش اون فرد زودتر دست بکار شه چون این تلخی دیگه به مذاقم خوش نمیاد.
از بالکن بیرون زدم وبی توجه به نگاه خیرشون خودمو به حیاط رسوندم برخلاف دقایق پیش بارون گرفت.
همیشه از بارون خوشم میومد دستام رو باز کردم وزیر بارون چرخ زدم وگذاشتم بغضی که تو گلوم بود بشکنه.
فکر کنم آسمون هم دلش گرفته بود.
صدای مامان رو از بالکن شنیدم.
- سلنا دختر بیا تو الان خیس میشی سرما میخوری.
میون گریه خندیدم وگفتم: مامان من عاشق بارونم.
مامان سری از روی تاسف تکون داد وداخل رفت.
بعد از مدتی بارون بند اومد به لباسم نگاه کردم که خیس شده بودن وچسبیده بودن به بدنم.
به طرف خونه حرکت کردم و وارد اتاقم شدم، با لباسای خیس توی تخت دراز کشیدم.
به سقف اتاقم نگاه کردم دلم میخواست به عقب برگردم ....برگردم به زمانی که تنها دغدغم قبول شدن تو رشته ی مورد علاقم بود....
چشمامو بستم و نمی دونم چطور خوابم برد.
قسمت شصت ویکم
تارکام
romangram.com | @romangram_com