#ارباب_صدایم_کن_پارت_116
روبه سامان گفتم: کجا رفت؟
با دست به بالکن اشاره کرد وگفت: رفت بیرون گفت میخواد هوا بخوره....
سری به نشونه ی فهمیدن تکون دادم وبه طرف بالکن رفتم ودرو باز کردم.
متوجه ی اومدنم نشده بود چون نگاه ازبیرون نگرفت.
از پشت آنالیزش کردم
یه پیراهن سیاه که فیت تنش بود و سخاوتمندانه عضلاتشو به نمایش گذاشته بودو یه شلوار راسته همرنگش پوشیده بود.
موهاش که همیشه مرتب بود اینبار آزادانه حالت گرفته بودن وچهرش که با افتادن نور ماه جذاب تز شده بود.
باصداش نگاه ازش برداشتم فکر کنم متوجه ی خیره گیم روی خودش شده بود.
- کاری باهام داشتی؟
سینی رو روی میز گذاشتم وگفتم: قهوه براتون آوردم.
آروم زمزمه کرد: ممنون.
با تعجب سر بلند کردم ولی چیزی نگفتم.
هنوز نگاش به آسمون بود .
- چی توی آسمونه که دل ازش نمی کنید.
نیم نگاهی بهم کرد وگفت: ماه امشب کامله.
- آره .....قشنگه.....
نفسشو بیرون داد وگفت: می خوام برگردم روستا اگه اینجا بمونم اوضاع عمارت بهم میریزه......تو نمی خوای جواب بدی از مهلتی که داده بودم چند روز میگذره.
برای اینکه تفره برم گفتم: قهوتونو با شکر میخورید یا بدون شکر......
- میشه تفره نری جوابم یه کلمه ست.
romangram.com | @romangram_com