#ارباب_صدایم_کن_پارت_110


- من نمی دونستم ....ولی حالا میخوام که باهاشون کاری نداشته باشی.

پوزخندی زدم وگفتم: من اومدم سلنا رو از مادرش خواستگاری کنم.

خنده ی حرصی کرد وگفت: چی تو سرت میگذره.....من اجازه ی این کارو نمیدم.

- من به اجازه ی تو احتیاجی ندارم.

- اگر مادرش بفهمه تو چطور آدمی هستی فکر میکنی دخترشو بهت میده.

- جرئت بیانشو هم نداری میدونی که من دست رو هرچی بذارم بدستش میارم ....

کلافه گفت : دست از سر سلنا بردار من هرچی که بخوای بهت میدم.

- من اونقدر دارم که نیازی به پول تو نداشته باشم.

- چرا نمی خوای بفهمی منم توی اون ماجرا فریب عمه خانمو خوردم.

- دیالوگ های جالبی به کار میبری ولی اینجا جاش نیست.

- باشه ....ولی یه قولی باید بهم بدی که آسیبی به سلنا نرسه...

- نترس من مثل تو نیستم.

- امیدوارم .

***********************

سلنا

کنار مامان نشسته بودم وداشتم به تلوزیون نگاه میکردم

خم شدم از روی میز شربتی برداشتم همون طور که مزه مزه میکردم که باصدای مامان بهش نگاه کردم

-میگم سلنا.....تو با این پسره کجا آشنا شدی؟

باشنیدن حرف مامان شربت پرید تو گلوم وافتادم به سرفه..


romangram.com | @romangram_com