#ارباب_صدایم_کن_پارت_109
- چی شد تو که نمی ترسیدی.
صورتش به صورتم نزدیک بود ونفساش به صورتم میخورد
سرش رو نزدیک تر آوردنمی دونستم چرا عقب نمی کشم چشام رو بستم ولی احساس کردم دستاش از دورم بازشد .
چشام رو باز کردم که متوجه پوزخند ش شدم.
از اینکه اینطور بازیچش شدم اعصابم بهم ریخت.
حرصی به طرف در رفتم که گفتم: بی زحمت اون درم ببند.
با اخم گفتم: فرمایشی دیگه جناب .
- نه میتونی بری.
ازاتاق بیرون زدم و در رو بستم اگه من تو رو از اینجا بیرون نکنم سلنا نیستم.
قسمت پنجاه وهفتم
تارکام
--------------------------------
با باز شدن در از پنجره فاصله گرفتم وبه طرف در برگشتم.
با دیدنش توی چارچوب در دستام مشت شد ولی چیزی نگفتم.
قدم داخل گذاشت وپشت سرش درو بست وگفت: تو اینجا چیکار میکنی.
به طرف صندلی رفتم وروش نشستم وگفتم: معلوم نیست برای چی اینجام.
عصبی گفت: چی از جون من وخانوادم میخوای؟
-اومدم چیزایی رو که از زندگیم بردی ازت پس بگیرم.
- تو بامن مشکل داری نه با خانوادم .
- خودت اونا رو کشیدی تو ماجرا....
romangram.com | @romangram_com