#ارباب_صدایم_کن_پارت_105

- میرم تو چطور میخوای جلومو بگیری.

- میدونی میتونم .....

حق باهاش بود اون هر کاری میکرد.

فعلا تنها راه دیدن مامان این بود که به حرفش گوش بدم.

قسمت پنجاه وپنجم

تارکام

--------------------------------

ماشین رو نگه داشتم که سریع پیاده شد ودرو محکم بست.

پوزخندی زدم وزیرلب زمزمه کردم: سرتق

ازماشین پیاده شدم وپشت سرش وایستادم.

زنگو زد ومنتظر ایستاد وبا پاش روی زمین ضرب گرفت.

چند دقیقه ای نکشیده بود که در باز شد وقامت زنی توی چارچوب در نمایان شد.

حدس زدم مادر سلنا باشه چون شباهت زیادی به سلنا داشت.

بادیدنش توی بغلش رفت وگفت:دلم برات تنگ شده بود مامان..

مادرش ازبغلش بیرون اومد وگفت: منم همین طور ...کجا بودی تو دختر ..یه تماسم باهام نداشتی...؟

- قربونت برم بهت میگم.

- خدانکنه تنها اومدی؟

- نه....

مادرش نگاهی به اطراف کرد ومتوجه ی من شد که به ماشین تکیه داده بودم.

به سمتشون قدم برداشتم وکنارشون ایستادم.

romangram.com | @romangram_com