#ارباب_صدایم_کن_پارت_103

- من میخواستم بهتون بگم وازتون بخوام که زودتر بستریش کنید واین موضوع پیش اومد .

پوزخندی زد وگفت: توام برای تلافی حال برادرمو پنهون کردی مگه نه...

ناباور گفتم: چی میگید ....فکر کردید منم مثل شمام که بدی رو با بدی جواب بدم ....من با شما مشکل داشتم چرا باید پای برادرتون وسط میکشیدم...

- پس خودتم داری به کارت اعتراف میکنی.....

- منظورم این نبود .....

- چرا اتفاقا ....منم هنوزم روی حرفم هستم و ازت جواب میخوام .....

روی نزدیک ترین صندلی نشستم وپاهام رو جمع کردم .

حالم از خودم وضعفم به هم میخورد چطور اینطور جلوش کوتاه میومدم نمیدونم.

قسمت پنجاه وچهارم

سلنا

--------------------------------

به قیافش نگاه کردم ،جنین وار روی نیکمت خوابیده بود.

پالتوش رو روی پاهاش انداخته بود

به چهرش نگاه کردم توی خواب هم چهره ی اخموش رو حفظ کرده بود.

راضی نشد بدون برادرش به روستا برگرده وگفت اینجا میمونه.

به طرفش رفتم تا بلندش کنم با صدای آرومی صداش کردم ولی از جاش تکون نخورد.

دستمو رو شونش گذاشتم وتکونش دادم کمی تو جاش جابه جا شد وناگهان نیم خیز شد ودستمو محکم فشرد.

نفسم رفت نخیر این رسما کمر به شکستن استخوون دستم بسته بود.

ناله کردم: ولم کن .......وای دستم.

دستش رو از روی دستم برداشت پالتوشو روی شونش انداخت واز جاش بلند شد.

romangram.com | @romangram_com