#ارباب_صدایم_کن_پارت_102


در اتاق باز شد و بالاخره دکتر بیرون اومد.

هردو بلند شدیم وبه طرف دکتر رفتیم.

- حالش چطوره دکتر؟

نگاهی به من کرد وگفت: شما چه نسبتی با بیمار دارید؟

- من دکترش بودم.

رو به دوتامون گفت: همراهم بیایید.

پشت سرش حرکت کردیم و وارد اتاق شدیم.

پشت میزش جا گرفت وعینکشو برداشت ورو به من گفت: بیمارتون از چه قرصی استفاده میکردن...

اسم قرصاشو گفتم که گفت:حالا تغییری تو روند درمان ایجاد شده بود.

سری تکون دادم وگفتم: متاسفانه نه.... از طرفیم خودشون تمایلی به درمان نشون نمیدادن واین وضع بدتر میکرد.

- بسیار خب.....

اینبار به سمت ارباب چرخیدوگفت:برادر شما هر چه زودتر باید عمل بشه ....

- خب چرا معطل هستید.....من هر چقدر لازم باشه هزینه شو پرداخت میکنم.

دکتر لبخندی زد وگفت: مسئله هزینه نیست جوون ،برادر شما عمل سختی رو در پیش خواهند داشت.....

کمی مکث کرد وگفت: من یه پزشکی رو میشناسم وخودم هم به کارش اطمینان دارم .....با هاش تماس میگیرم اگه خبری شد بهتون اطلاع میدم

نگاهی به دکتر کرد وگفت: میتونم برادرمو با خودم ببرم.

- فعلا نه بهتره تو بیمارستان باشه اینطوره براش بهتره.

از دکتر تشکر کردیم وبیرون زدیم .

به سمتم برگشت و حرصی گفت: چرا بهم نگفتی حالش داره بدتر میشه....؟


romangram.com | @romangram_com