#آرامی_که_من_باشم__پارت_66

آرام:هــ..ومــ..ن

_جان دلم؟

آرام:مــن..مــ.ن دوســ...ت دا..رم خیـــ..لی زیــ..اد

با این حرفش آتیش انداخت به جونم:منم دوستت دارم آرامم.خیلی خیلی زیادترازهمه ی دنیا

سامان گوشی و از دستش گرفت:خب خب بسه دیگه لاو ترکوندن.راستش جناب سروان میدونستی خیلی بهم میاین؟

_چطور؟

سامان:هرچی زدمش تا بگه حالش بده و نجاتش بدی قبول نکرد بازم بهت گفت حالش خوبه.فیلمش و برات میفرستم چند دقیقه دیگه.بعدم صدای بلند خنده.

دستام مشت شد.حلقه اشکی توی چشمام نشست.از صداش معلوم بود خوب نیست معلوم بود آرام من آروم نیست.

صدای بووق ممتد باعث شد گوشی و قطع کنم.

مهران اومد سمتم:حالا چیکار کنیم؟

_نمیدونم.

کلافه شده بودم.صدای آیفون اومد.مش رحیم اومد داخل در حالیکه یه بسته دستش بود.

مش رحیم:هومن جان پسرم بسته برای توئه.

مهران:فکر کنم همونیه که سامان گفت.

بسته رو بازکردم.یه سی دی توش بود.رفتم سمت دستگاه تا سی دی رو بذارم توش.دستام میلرزید.

اولش سیاهی بود و بعد صورت پر از خون آرام.قلبم فشرده شد.

صدای سامان:التماس کن تا ولت کنم.





آرام در حالیکه با دستای بسته رو زمین افتاده بود نیش خندی زد:هه...من به بزرگتر ...از تو..ام التماس..نکردم.


romangram.com | @romangram_com