#آرامی_که_من_باشم__پارت_61
دوباره صدای گوشیم بلند شد با صداش نیم متر پریدم هوا.گوشی و گرفتم سمت هومن.
با تعجب ازم گرفت و گذاشت رو بلند گو.
هومن:بله؟
صدای بلند خنده:آخی خانوم کوچولوت ترسید جناب سروان؟
فک هومن منقبض شد و مهران دستاشو مشت کرد.پس راست میگفت خانوادشونو میشناسه.
صدا:چی شد آقا هومن گفتم که پیداش میکنم.حال کردی خدایی؟
هومن از لای دندونای قفل شدش غرید:اگه پیدات کنم میکشمت سامان.
دوباره صدای خنده:هه نچای جناب سروان قبل اینکه دستت بهم برسه خانوم کوچولوت و میفرستم اون دنیا.
هومن عصبانیتر از قبل داد زد:دستت به آرام بخوره میکشمت سامان بدم میکشمت.
صدا:خواهیم دید.سی یو جناب سروان.
بعدم صدای دوباره خنده و بعدم صدای بوق ممتد تلفن.
هومن با دستای مشت شده نشست رو مبل.سکوت بدی حاکم شده بود.چشمای هومن از همیشه نافذتر و پررنگتر شده بود.چشمای مشکیش حالا رنگ شب داشت.
مهری جون با ترس و لرز گفت:این کی بود خاله؟با آرام چیکار داشت؟
مهران:هیچی مامان منو هومن درستش میکنیم.
مینو:این اولینباره که یکی به این واضحی یکی از افراد خونه ی مارو تهدید میکنه.پس باید بگی این کی بود که آرام و میشناخت؟برای چی فکر میکرد که آرام با تو رابطه داره که بخواد بشه نقطه ضعفت؟
هومن هیچ حرفی نمیزد.بعد از چند دقیقه عمو محسن گفت:اینی که زنگ زد سامان کیانیه.3 ساله که بچه ها دنبالشن.همین ماموریت آخرشونم نزدیک بود به دام بیفته اما نشد.پارسال توی یکی از عملیاتها زنش که همدستش بود کشته شد.اونم هومن و مقصر میدونه.حالا هم فکر میکنه که هومن آرام و دوست داره و میخواد انتقام بگیره.
مینو:اشتباه میکنه دیگه.هومن که با آرام رابطه ای نداره.آرام مثل عضوی از خانواده ی ماهست درست اما نقطه ضعف هومن نیست که.هست؟
همه سکوت کرده بودن.هومن از جاش بلند شدهومن:نه درست فکر میکنه.
همه از جمله من با تعجب نگاش کردیم:من آرام و دوست دارم.میخواستم بعد از مهران و لیندا این موضوع رو مطرح کنم.ولی نمیدونم سامان اینو از کجا فهمیده.
تعجب همه به لبخند تبدیل شد اما من نه.با یه ببخشید از کنارش رد شدم و رفتم سمت پله.صدای آرام گفتن هومن هم باعث نشد که بایستم.ولی هومن با حرف عمو معین که گفت تنهاش بذار ایستاد.
romangram.com | @romangram_com