#آرامی_که_من_باشم__پارت_56
مهران وا رفت:چرا؟
_چون بیخودی گفتی جون هومن!
هومن خنده ای کرد:حالا بیا بخاطر ما برو به خاله مهری بگو مغز اینو خر خورده.
مهران:ا هومن بی نمک یعنی هرکی عاشق میشه مغزشو خر خورده؟
هومن:شک نکن.
واااا یعنی مغز منم خر خورده.چه حرفا.
_میرم میگم بابا.نمیخواد بحث کنید.
مهران با نیش باز گفت:خیلی گلی.
_میدونم.
هومن:پر رو هم که هستی.
_صددرصد.
هرسه تامون خندیدیم و رفتیم پایین.بعد از خوردن صبحانه همه حاضر شدیم و هر کی رفت محل کار خودش.تو این مدت سعی کردم از آرسام و حامد دور بمونم یکم برخورد اولشون منو ازشون زده کرده بود.تازه هومن هم خیلی رو آرسام حساس بود.
چون ازشون دور بودم توی شرکت اتفاق خاصی نمی افتاد نه صحبتی نه حرکتی.
ساعت تقریبا 5 بود که شرکت و تعطیل کردیم و رفتیم خونه.مهری خانوم و مینو خانوم نشسته بودن و حرف میزدن و شوکت خانوم و مریم با چند نفر دیگه مشغول تمیز کردن خونه بودن.بعد از تعویض لباسام اومدم پایین تا موضوع مهران و لیندا رو به مهری جون بگم.
مهری:خسته نباشی دخترم.
_سلامت باشی مهری جون
مینو:چه خبرا؟کار خوب بود؟
_خبری نبود مثل همیشه.امشب کیا میان مینو جون؟
مینو:خانواده ی پرهام و لیندا.
_آها.
romangram.com | @romangram_com