#آرامی_که_من_باشم__پارت_54

مهران:منظورم ندیدن آرام هم بود؟

دیگه داشت روشو زیاد میکرد:منظوررررر؟

مهران:وا داداش چرا عصبی میشی من که دلم برای لیندا تنگ شده فقط اما دل تو برای آرام تنگ شده اونم بدجور.

_اصلا هم اینجوری نیست.

مهران:آره جون خودت.

عصبی برگشتم سمتش:مهران داری عصبانیم میکنیا.تمرکزت و بذار رو ماموریت نه لیندا وآرام.

مهران:بعله بعله تو هم که اصلا فکرت پیش آرام نیست.

_ول میکنی یا نه؟

الان 6 روز بود که عملیات شروع شده بود.سامان کیانی سردسته باند قاچاق آدم و مواد مخدره.3 ساله که دنبالشم.الانم اومدیم بندر.بهمون خبر دادن که چند تا دختر ومیخواد قاچاقی بفرسته اونور.درسته به ماموریت اهمیت میدادم اما بیشتر فکر و ذکرم پیش آرام بود.الان داشت چیکار میکرد؟رفته سرکار؟خوب غذا میخوره؟به مامان سپرده بودم حواسش به آرام باشه میدونم حواسش هست پس بیخودی نگران بودم.

آرام:

الان 8 روز بود که مهران و هومن رفته بودن وغیر از اون دوباری که اولاش زنگ زدن و با مادراشون صحبت کردن دیگه خبری ازشون نبود.منو لیندا دیگه مثل مرغ سرکنده شده بودیم.دیگه داشتم از شدت دلتنگی میمردم.

با لیندا نشسته بودیم توی حال و داشتیم فیلم کره ای میدیدم و پفک میخوردیم.تو این چند روز همه ی راهها رو برای رفع دلتنگیمون امتحان کرده بودیم و الان به فیلم کره ای متوسل شده بودیم.

عمو معین و عمو محسن هم داشتن شطرنج بازی میکردن.مینو جون و مهری جون با خانوم جون نشسته بودن و حرف میزدن.آقابزرگ هم همونجور که به عصاش تکیه داده بود چرت میزد.ساعت نزدیکای 12 شب بود.با صدای ماشینی که از تو حیاط اومد منو لیندا ازجامون پریدیم.لیندا بدو رفت تو حیاط و منم پشت پنجره وایستاده بودم.

همه با خوشحالی رفتن سمت در.مهران و هومن اومده بودن.تا از در وارد شدن همه پریدن بغلشون و شروع کردن احوالپرسی و گفتن اینکه همه کلی دلتنگشون بودیم.قیافه هاشون خسته تر و گرفته تر از همیشه بود.فکر کنم ماموریت خوبی رو پشت سر نذاشته بودن.

لیندا با نیش باز از کنار مهران جم نمیخورد.من اخر از همه وایساده بودم.مهران و هومن اومدن سمتم.با خوشحالی و لبخند گفتم:سلاااام خوش اومدین.خسته نباشید.

هر دو با لبخند جوابمو دادن.

مهران:چطوری ارام؟چ خبرا؟

_سلامتی.خبرا که پیش شماست.دل لیندا برات خیلی تنگ شده بودا.

مهران با حالت مشکوک گفت:دل کسی برای هومن تنگ نشده بود احیانا؟

منظورشو فهمیدم هومن داشت بهم نگاه میکرد:چرا از قضا دل بنده براشون تنگ شده بود.مشکلیه؟


romangram.com | @romangram_com