#آرامی_که_من_باشم__پارت_48

باهم رفتیم داخل.فروشنده به پامون بلند شد.بهش گفتم از اون کفش که کدش 201 بود برام بیاره.

فروشنده:چه سایزی؟

هومن زودتر از من جواب داد:37.

این از کجا میدونه؟

فروشنده دوباره پرسید:چه رنگی؟

دوباره هومن جواب داد:آبی روشن یا سفید.

با این جواب دادناش یه جوری میشدم.احساس میکردم براش مهمم که اینارو میدونه.مرده برام آورد و من پام کردم خیلی خوب بود.احساس قدبلندی بهم دست داده بود.خیلی خوش فرم بود و پام و جم و جورتر کرده بود.کنارهومن وایستاده بودم و جلوی آینه داشتم به کفشه نگاه میکردم.یه لحظه از تو اینه به هومن نگاه کردم با لبخند داشت نگام میکرد رفتم نزدیکترش تا ببینم قدم بهش رسیده که صداشو شنیدم:نه خانوم کوچولو با کفش 12 سانتیم بهم نمیرسی.

این ازکجا فهمی؟پشت چشمی براش نازک کردموکفشا رو در آوردم.هومن از دستم گرفتشون و گفت:خوبه؟

_آره.همینارو برمیدارم.

هومن:مبارکت باشه.

-مرسی.

هومن رفت سمت صندوق که سریع خودمو رسوندم بهش:من میخوام پولشو بدم؟

با اخمی تسنعی برگشت سمتم:تا حالا کسی بهت نگفته وقتی با یه مرد بیرونی حق نداری دست تو جیبت کنی؟

سرمو انداختم پایین:نه.چون تاحالا با یچ مردی بیرون نرفته بودم.

صداشو آرومتر از همیشه شنیدم:از این به بعد میای.

یعنی چی؟منظورش چی بود؟هومن پول کفش و داد و از مغازه اومدیم بیرون که لیندا و مهران عین جن جلومون سبز شدن.

لیندا:کجا بودین شما دوتا؟

من:هوووی ترسیدم چه خبرته؟

لیندا:بحث و عوض نکن کجا بودین شما دوتا؟

چرا این شنگول میزد تا چند دقیقه پیش که داشت از افسردگی خواستگارش میمرد.


romangram.com | @romangram_com