#آرامی_که_من_باشم__پارت_46

لیندا در حالی که پشت مهرانقایم میشد گفت:من غلط بکنم عزیزم..

همه خنده ای به حرکت لیندا کردیم راه افتادیم به سمت پایین.همه حاضر و آماده بودن.

لیندا:حالا عمو قراره کجا بریم؟

عمو محسن:اگه موافق باشید اول میریم گشت وگذار تو خیابونا بعد ناهار بعدم خرید خانوما برای مهمونی دوهفته دیگه بعدم شامو تو پارک ارم میزنیم.چظوره؟

لیندا:واااااااااای عمو بخش پارک ارمتو هستم شدید

مینو خانوم:ولی من بخش خرید و هستم

لبخندی زدیم وراه افتادیم پی قرارای امروز.منو لیندا وهومن و مهران توی کمری مهران نشستیم درحالیکه پسرا جلو و ما پشت بودیم.عموها و مهری خانوم و مینو خانوم هم با پرشیای عمو معین.آقابزرگ و خانوم جون گفتن که امروز نمیتونن با ما بیان چون باید به عیادت یکی از دوستای قدیمی آقابزرگ که تیمسار بوده میرفتن.

تاساعت 2-2:30 توی خیابونا دوردور کردیم در حالیکه مهران صدای ضبط و تا آخر برده بود و با عمو معین کورس گذاشته بودن.من و لیندا هم کلی ادا شکلک درمیوردیم و میخندیدیم.دیگه داشتیم از گشنگی تلف میشدیم که مهران به عمواینا پیشنهاد داد پشت سرش برن تا برای صرف ناهار بریم یه رستوران خوبی که میشناسه.

یه رستوران خیلی خیلی شیک بود که فضای خیلی رمانتیکی داشت.طبقه ی بالا که مارفتیم دکوراسیون قرمز مشکی داشت و دورتادور رو با شمع های قرمز کوچیک پر کرده بودن.

یه میز بزرگ که جا برای نشستن هممون داشت درست وسط سالن قرار گرفته بود.همه باهم نشستیم و هرکی یه چیز سفارش داد.توی تمام زندگیم با خانوادم بیرون نرفته بودم و الان خیلی حس خوبی داشتم.واقعا ازشون ممنون بودم برای تمام چیزا...

در حال خوردن غذاهامون بودیم و بینش صحبت هم میکردیم که با حرف مینو خانوم خشکمون زد:راستی لیندا مامانت بهت گفت فرداشب برات خواستگار میاد؟

لیندا به معنی واقعی خشکش زد.مهران با دستاش به لیوانی که دستش بود با تمام قدرت فشار وارد میکرد.منم که قاشق پر ازغذام بین راه موند و هومن هم با ناراحتی به مهران زل زده بود.

مهری خانوم:واا لیندا نشنیدی مینو چی گفت؟

لیندا:بـــ..له؟چ..چرا شنیدم!!

مینوخانوم:حالا بهت گفته بودن؟

لیندا درحالی که بغض توی صداش معلوم بود گفت:نه.ببخشید من الان برمیگردم

بعد از جاش بلند شد.عمو محسن:کجا میری؟

لیندا:سرویس الان میام.بعد تند از اونجا دور شد.منم سریع از جام بلند شدم و با یه معذرتخواهی رفتم دنبال لیندا.از پله ها پایین رفت و وارد سرویس بهداشتی شد.منم پشت سرش.یه جا وایساد و زل زد به کف زمین.

رفتم کنارش:لیندا حالت خوبه؟

با چشمای پراز اشکش بهم نگاهکرد:دیدی آرام؟دیدی بدبخت شدم؟


romangram.com | @romangram_com