#آرامی_که_من_باشم__پارت_45
لیندا:مرسی ولی نه به خوبی شما.میگما آرام چون میدونی سفید و آبی بهت میاد اینا رومیپوشی همش؟
_نه این دو رنگ و دوست دارم.توی عمارت خودمونم همه چیم آبی و سفید بود.بهم آرامش میده.
لیندا:آها..
_بله.حالا بجنب بریم پایین که امیدوارم روز خوشی در انتظارمون باشه.
لیندا:صددرصد
خوشحال و خندان با هم از اتاقم زدیم بیرون که همزمان با ما مهران و هومن هم از اتاق هومن اومدن بیرون.هر جفتشون با دیدن ما لبخندی زدن و اومد سمتمون.
مهران:چه رفیق جینگ شدین با هما!!
لیندا:پس چی فکر کردی؟
هومن:ولی خوبه ها.فکر میکردم آرام نتونه با آدمای این خونه خوب ارتباط برقرار کنه.
_چون اون موقع هنوز منو نشناخته بودین.
هومن:آره راس میگی.
لیندا:آرام دختر گلیه اگه باهاش صمیمی بشی میفهمی چقدر پاک و دوست داشتنیه.
از تعریفی که ازم کرد خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین که لیندا جومو خراب کرد: البته اینو هم میفهمی که دست سنگینی داره ها ناجووور.
عصبی برگشتم سمتش.
مهران:جدی؟
لیندا:پس چی؟بد میزنه ها بددد
_خب حالا توهم.
هومن:بهت نمیاد که.
لیندا:بهش خیلی چیزا نمیاد
با حرص در حالی که از بین دندونام حرف میزدم گفتم:لیندا جان ما تنها میشیم دوباره دیگه
romangram.com | @romangram_com