#آرامی_که_من_باشم__پارت_44
لبخندی زدم:آفرین
لیندا:حالا امروز بریم یانه؟
-نمیدونم
لیندا:بریم دیگه خوش میگذره تازشم این چند روزی که اقاهامون نیستن میتونیم با خاطره های امروز سر کنیم.
_اوه فکر کنم تو زیادی تو عشق غرق شدیا
لیندا:آره از بچگی
_جدی؟
لیندا:بله پس چی؟از همون موقع ها که با هومن دعوام میشد و مهران طرفداریمو میکرد.از همون موقع ها که وقتی تو حیاط همین خونه میخوردم زمین با نگرانی میدوید سمتم و میگفت برام بستنی میخره اگه گریه نکنم...ازهمون موقعها دوسش داشتم و دارم..
بعدم سرشو انداخت پایین و با لبخند به گل فرش خیره شد.فکر کنم رفته بود تو اون روزا.یه سقلمه زدم بهش.
لیندا:هوی چته وحشی؟
_خواستم زیادی غرق نشی...راستی تو چرا همش اینجایی ؟
لیندا:چیه؟جاتو تنگ کردم مگه؟
یه دونه زدم تو سرش:خلی؟معلومه که نه کلا پرسیدم
لیندا:تا چند سال پیش ما هم اینجا زندگی میکردیم اما با بزرگ شدن من آقا بزرگ گفت صلاح نیست که خانواده ی من که یه دختر جوون دارن با خانواده ای زندگی کنه که پسر جوون دارن.راست هم میگفت بخاطر همین ما از اینجا رفتیم.اما اسما چون رسما من هنوزم اینجا زندگی میکنم.مگه نه؟
بعد یه لبخند گله گشاد زد.لبخندی به اینکه بود و تو بدترین لحظه ها شادم میکرد زدم.
شوکت خانوم اومد جلوی اتاقم و گفت که عمو محسن گفته حاضر باشیم که بریم گشت و گذار.لیندا رفت توی اتاقش تا حاضر شه توی اتاق مهمان بود.بعضی از وسایلاشو اصلا خونه ی خودشون نبرده بود و هنوز اینجا بود برای این جور مواقع.منم رفتم سمت کمدم.
از اونجایی که عاشق رنگ ابی و سفیدم اکثر مانتوهام این دو رنگ بود.یه مانتو آبی تیره تقریبا کوتاه برداشتم که زیپ میخورد و یقش اسکی بود و روی مانتو خطهای ظریف سفید داشت.یه شال آبی روشن برداشتم با شلوار کتون یخی.آرایشم و با یه کرم پودر و رژلب صورتی فیصله دادم.نمیخواستم با این خانواده ای که کمی ساده بودن بد به چشم بیام.رفتم و یه کفش اسپرت سرمه ای برداشتمو طرف در میرفتم که لیندا در و باز کرد.
لیندا:اولالا چه کردی؟
به خودش نگاه کردم.یه مانتو ساده ی کرم قهوه ای که تا زانوش بود چوشیده بود.با یه شال کرم و آرایشش مثل من به کرم پودر و رژ قهوه ای روشن خلاصه میشد.
من:توهم خوب شدی که.
romangram.com | @romangram_com