#آرامی_که_من_باشم__پارت_42

ایش نخیر فردا میومدی میپرسیدی خب.هومن دستشو سمتم دراز کرد.با عصبانیت دستشو پس زدم وبلند شدم.لیندا هم با کمک مهران بلند شد.عمو محسن در حالیکه میخندید گفت:شما دوتا چتون بود اول صبحی؟

لیندا:تقصیر آرام بود عمو.

_چـــی؟من؟دروغ میگه عمو سوسک انداخته بود رو صورتم و بعدش هی میخندید بچه پررو.

لیندا دوباره زد زیر خنده:پلاستیکی بود دیوونه.

اوه خاک برسرت آرام پلاستیکی بوده تو سکته کردی.اهمی کردم:خب که چی؟

دوباره همه زدن زیر خنده.شوکت خانوم اومد تو سالن و گفت:میز صبحانه حاضره .

عمو معین:خب به به آرام جان برو دست و روتو بشور بیا صبحونتو بخور عمو.

_چشم.الان میام.

همه رفتن به سمت آشچزخونه و من راهمو به سمت انتهای راهرو کج کردم که هومن سد راهم شد.

با تعجب نگاش کردم:چیزی شده؟

هومن:چرا اونجوری کردی؟

_چه جوری؟

هومن:نذاشتی کمکت کنم..

_آهان.نیازی به کمکت نداشتم.

خواستم از کنارش رد شم که بازومو گرفت:آرام چته؟

_من چیزیم نیست تو یه چیزیت هست ولم کن بابا

هومن:چرا اینجوری میکنی؟

_من که کاری نکردم که.

هومن:پس چرا نذاشتی کمکت کنم؟

نخیر این ول کن نیست.تا نگم بیخیال نمیشه:هیچی چون اول خنده هاتو کردی بعد اومدی ببینی زندم یا مرده.واسه همین ناراحت شدم.همین.حالا میذاری تشریف ببرم دستشویی.


romangram.com | @romangram_com