#آرامی_که_من_باشم__پارت_41
_بله؟
هومن:اگه یادت رفته باید به اطلاعت برسونم بنده پلیسما از لحن طرف میفهمم راست میگه یا دروغ...الانم واضحه دروغ میگی.
پوفی کردم :خب باشه بابا آره بخاطر اونه از اون موقع دارم تحمل میکنم دیگه نمیتونم بودنش عذابم میده.بفهم اینو..
هومن با ناراحتی نگام میکرد:چرا؟مگه چیکارت کرده؟
رفتم سمت تختمو روش نشستم:هیچی...
دیدم چیزی نمیگه سرمو بلند کردم و نگاش کردم که دیدم داره با مسخرگی نگام میکنه فهمیدم باور نکرده:خب حالا بعدا بهت میگم.
هومن:باشه هرجور راحتی ولی خودتو بخاطر این دختره اذیت نکن باشه؟
_باشه.حالا میتونم نیام پایین.
هومن:آره به بقیه میگم سرت درد میکنه.
لبخندی زدم :مرسی
اونم در جوابم لبخندی زد :شب بخیر آرام
_شب بخیر جناب سروان.
لبخندش شدت گرفت و بعدم از اتاق رفت بیرون.چقدر اخلاقش با اولاش فرق میکرد.انگار این هومن یکی دیگس.این هومنو بیشتر از اون هومن عصبی و اخمو دوست داشتم.حالا دیگه میدونستم دوسش دارم اونم خیلی زیـــاد...
اون شب بافکر به هومن و رفتاراش و اینکه چقدر خوب بود تا صبح بیدار بودم.نزدیکای صبح بود که خوابم برد.با حس اینکه چیزی روی صورتم تکون میخوره چشمامو باز کردم که با دیدن یه سوسک روی صورتم از ته دل جیغ زدم و شروع کردم به ورجه وورجه کردن که همزمان با جیغ و دادم صدای خنده ی لیندا بلند شد.جیغ و دادم و قطع کردم و عصبی به لیندا زل زدم که هنوز در حال خندیدن بود.وقتی دید دارم برزخی نگاش میکنم آروم اروم رفت سمت در و گفت:ببین ارام خواستم روزتو...
نذاشتم حرفش تموم شه و دویدم دنبالش که جیغش رفت هوا و از در زد بیرون از پله ها رفت پایین منم دنبالش میکردم:وایسا لیندا میکشمت عوضی..
اونم در حالیکه میخندید و جیغ میکشید فرار میکردبا صدای جیغ و داد ما بقیه اومده بودن تو سالن و به ما نگاه میکردن.دور مبلا در حال چرخیدن بودیم که پای لیندا به فرش گیر کرد و خورد زمینم منم چون دقیقا پشت سرش بودم افتادم روش.درد بدی تو کل بدنم پیچید.
_ای بمیری لیندا آخ..
لیندا:تو بمیری له شدم پاشو
تو جامون نشستیم.هومن و مهران با نگرانی اومدن سمتمون.مهران هی به لیندا میگفت:خوبی؟چی شدی؟جاییت درد میکنه؟
اونم هی خودشو لوس میکرد.هومن با لبخند اومد سمتم:خوبی؟
romangram.com | @romangram_com