#آرامی_که_من_باشم__پارت_27
_مجبورم.
رییس:ولی ما کسی رو میخوایم که کار بلد باشه.
_خب یاد میگیرم.
همونجور که مدارکو نگاه میکرد گفت:علوم تحقیقات درس میخونی؟
_بله.
_چندسالته؟
_۲۰
هردو با تعجب نگام کردند.
_کسی رو داری که ضامنت بشه؟
ضامن؟من کلا کسی رو ندارم.حالا ضامن از کجا بیارم.
_دختر؟دختر جون؟
باگیجی نگاش کردم :ها؟
جفتشون خنده ی کوتاهی کردند و همون پسره گفت:میگم حامد پرسید ضامن داری؟
یاد جناب سرگرد افتادم:بله دارم.
_خوبه پس شمارشو بنویس برامون.
_چشم.ازجام بلند شدم و روی گوشه ی پروندم شمارشو که تو گوشیم سیو کرده بودم نوشتم.بعد دوباره نشستم سرجام.
رییس که حالا فهمیدم اسمش حامده رو کرد به پسره ودرحالیکه پرونده رو میداد دستش با حالت مشکوکی گفت:آرسام یه نگاه به اینا بنداز.
آرسام نگاهی به پرونده و بعدم نگاهی به من انداخت و گفت:تو آرام بزرگمهری؟
_بله.
تعجبش بیشتر شد:دختر داریوش؟
romangram.com | @romangram_com