#آرامی_که_من_باشم__پارت_20


_باشه بازم مرسی.شب بخیر

_شب خوش

از پله ها رفتم بالا و رفتم تو اتاقم.نشستم روی تخت و گوشی رو از جلدش درآوردم.با دیدنش یاد روزی افتادم که بابا برام همین گوشی رو خریده بود.چقدر روز خوبی بود.کلی اون روز با بابا بهم خوش گذشت.اون روز بابا منو برد بیرونو باهم بدون هیچ مزاحمی غذا خوردیم و بابا برام گوشی و لپ تاپ خرید.بابا اون روز توی کافه بهم گفت به خودش برای داشتن دختر خوبی مثل من افتخار میکنه. هــــی...بابا کجایی؟الان که بهت نیاز دارم کجایی؟کاش حالا حالاها حکمت اجرا نشه.

اشکامو با پشت دست پاک کردم.از جام بلند شدمو رفتم طرف وسایلایی که از عصر تا الان کنار تختم بود.لپ تابمو گذاشتم روی دراور و گوشیه نو روهم کنارش.لباسا رو توی کمد جا دادم.در آخر هم یک عکس دوتاییه مامانو بابارو توی یک قاب عکس و یک عکس سه تاییمونو توی یک قاب عکس گذاشتم.با دستمال روشون و پاک کردمو گذاشتم رومیز.لاک و لوازم آرایشم جزئیمو گذاشتم کنارشون.توی همون حین کارت بانکیمو گذاشتم دم دست تا فردا پول قرض گرفته از سرگرد رو پس بدم.

دیگه داشتم از خستگی میمردم.باید فردا میرفتم دنبال کار.شک داشتم به یک دختر 20 ساله کار بدن!خدا خودش کمک کنه.دیگه خیلی خوابم میومد.رفتم خودمو پرت کردم رو تخت و به سه نکشید که خوابم برد.

صبح با صدای آلارم گوشیم از کابوسی که میدیدم خلاص شدم.بعد از شستن دست و صورتم.یک مانتو اداری ساده ی سرمه ای پوشیدم با شلوار کتون مشکی و مقنعه ی مشکی.بعد از برداشتن گوشیم کیف وکفش سرمه ای رو برداشتم و رفتم پایین.میدونستم همه این موقع بیدار بودند و سر سفره ی صبحانه.

سلام بلند بالایی دادم که همه برگشتند سمتم و جوابمو دادند که آقا مهران ازم پرسید:جایی میری آرام؟

روکردم سمتش و گفتم:بله.باید برم دنبال کار.

_میخوای برسونمت؟

هومن بجای من جواب داد:لازم نکرده تو خودت مگه کار و زندگی نداری؟آرام هم خودش بره راحت تره.

نیشخندی زدم.رفتم طرف یخچال و یک بطری آب برداشتم و گذاشتم توی کیفم.بعد به آقا معین گفتم:راستی آقا معین اون اجاره نامه رو تنظیم کردید؟

آقا معین درحالی که داشت برای خودش لقمه میگرفت جواب داد:آره دخترم توی اتاقمه شب برگشتی راجع بهش حرف میزنیم.

آهانی گفتم و رو کردم به مادر هومن:راستی مینو خانوم من شاید تا شب برنگردم.نگرانم نشی.

_باشه دخترم.فقط مراقب خودت باش.

-چشم.من باید برم دیگه کاری ندارین؟

خانوم جون گفت:نه دختر جون برو به سلامت.

_پس با اجازه.

داشتم از در خارج میشدم که هومن گفت: پس صبحانت چی؟

_عادت ندارم.یه چیزی تو راه میخورم.شما نگران نباشید.

زهرخندی زد وگفت:نگران نیستم آدم که برای مفت خورا نگران نمیشه.بالاخره یه جارو گیر میارن مفتخوری کنن دیگه.

romangram.com | @romangram_com