#آرامی_که_من_باشم__پارت_13


_بله ممنون.

_بیا بریم پایین صبحانتو بخور.

خودش جلوتر از من راه افتاد سمت پله ها.خواست بره پایین که صداش کردم.برگشت سمتمو گفت:چیزی شده؟

_نه ولی...

_ولی چی؟

_راستش میخواستم باهاتون حرف بزنم؟

_راجع به چی؟

_خودم.موندنم اینجا و البته پدرم.

_باشه ولی فعلا بیا بریم پایین بعد صبحونه میریم تو سالن حرف میزنیم؟باشه؟

_چشم.

بعد باهم از پله های مارپیچ رفتیم پایین.بعدم رفتیم آشپزخونه.انگار هیچکی نبود به خاطر همین رو کردم سمت سرگرد و گفتم:پس بقیه کجان؟

_رفتن بیرون.بابا و عمو که رفتن سرکار و هومن هم که رفته دنبال خانوم جون و آقا بزرگ که بیارتشون.مامان و خاله هم رفتن خرید.

آهانی گفتم و پشت میزی که گوشه ی آشپزخونه بود نشستم.بعد چند دقیقه شوکت خانوم اومد داخل.بعد از سلام و صبح بخیر اومد و صبحانه رو رو میز چید.سرگرد هم روبروی من نشسته بود.بعد از خوردن صبحانه سرگرد بهم گفت که بریم تو سالن تا باهم حرف بزنیم.رفتیم تو سالن و من روی یه مبلی که وسط سالن بود نشستم و سرگرد روبروم.

_خب بگو ببینم چیشده که میخوای راجع بهش حرف بزنی؟

_راستش جناب سرگرد من خیلی دوست دارم اینجا بمونم و واقعا از محبتاتون ممنونم اما دلم میخواد اگه قراره اینجا بمونم باید اجاره ی اون اتاق و ازم بگیرید!

با این حرفم اخمای سرگرد رفت توهم:اجاره؟چه اجاره ای دختر؟اون اتاق که جدا از این خونه نیست!دقیقا روبروی اتاق منه و توی این خونه س.تازه اینکه عضو جدیدی هم وارد خانواده ی ما شده هم خیلی خوشحالمون میکنه.

_اما..

_اما و اگر نداریم.قضیه اجاره منتفیه برو درباره ی بحث بعدیت حرف بزن.گفتی پدرت؟درسته؟چی میخوای بدونی؟

از این یکدندگی سرگرد پوفی کشیدم و گفتم:میخوام بدونم جرم بابام چی بوده و قراره چه بلایی سرش بیاد؟

_مطمئنی میخوای بدونی؟

romangram.com | @romangram_com