#آرامی_که_من_باشم__پارت_10
_ممنون.
سرگرد با لبخند گفت:مش رحیم اجازه میدی بریم تو بعد بیای خوشامدگویی؟
مش رحیم خنده ای کرد و گفت:آخ ببخشید آقا بله برید که خانوما منتطرتونن.تا الانم شام نخوردن تا شما بیاید.
سروان گفت:اخ آخ مردیم از گشنگی.چه کاره خوبی کردن.برو برو مهران که تلف شدیم.
سرگرد خنده ای کرد وراه افتاد.روبرومون یه عمارت بسیار زیبا و بزرگ بود.یه راه ماسه ای از جلو در تا عمارت کشیده شده بود که دو طرفشم باغچه ای با گلای خیلی خوشگل و خوشرنگ بود.بوی خیلی خوبی هم از این گلا به مشام میرسید.عمارت واقعا خوشگل بود.بیرونش که اینه داخلش چیه دیگه؟رسیدیم به عمارت.سرگرد برگشت پشت و گفت :پیاده شو.بعدم با دست زد به سرهنگ و گفت:عمو؟عمو رسیدیم پاشو.
سرهنگ تکون هم نخورد.سرگرد خنده ای کرد و گفت:ای بابا حالا کی میخواد اینو بیدار کنه.دوباره رو کرد به منو گفت:پیاده شو بریم خاله رو صدا کنیم بیاد عمو رو بیدار کنه.
لبخندی زدم و آروم پیاده شدم.سروان جلو تر از ما حرکت کرد و رفت داخل.رسیدم به در ساختمون.وایستاده بودم چیکار کنم که سرگرد رسید بهم:چرا وایستادی برو تو دیگه.
نگاش کردم و گفتم:مطمئنینمزاحم نیستم؟
لبخندی زد و گفت:دختر خوب تو که کشتی مارو که.معلومه مزاحم نیستی این حرفا چیه؟
_ولی..
اومد بین حرفم:اگه منظورت هومنه که باید بگم راجع بهش بد فکر نکن پسرخوبیه تا به قول معروف یخش باز بشه طول میکشه.تازه اونوقته که دعا میکنی کاش همینجورسر سنگین باشه.
بعد خنده ای کرد و ادامه داد:برو تو که گشنگی مردیم.
لبخندی برای مهربونیش زدمو به دری که بادست نگهش داشته بود نگاه کردمو رفتم داخل.
دهنم باز موند اصلا حواسم به آدمایی که وایستاده بودن نبود به قدری داخل عمارت زیبا و شیک چیده شده بود که از حیرت نمیتونستم چشم از وسایلای شیک و گرون قیمت عمارت بردارم.ما خودمون خیلی پولدار بودیم اما اینا دیگه میلیاردر بودن.همینجوری با دهن باز داشتم خونه رو نگاه میکردم که صدای خنده ی جمع منو از هپروت کشید بیرون.
خانوم تپل بامزه ای که روبروم وایساده بود خندهی شیرینی کرد و گفت:دختر حواست کجاست؟با خجالت و هول گفتم:سلام.
_سلام عزیزم خوش اومدی.
_ممنون.
_من اسمم مهریه مامان سرگرد.
_خوش بختم
اون یکی خانوم که کم شباهت به مهری خانوم نبود اومد جلو ودستشو زد به پشتم و گفت:منم مینوام مادر سروان و همسر سرهنگ.اسمت چیه دخترم؟
romangram.com | @romangram_com