#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_87
*******************
امیرعلی******
امروز ب الهام گفتم دوستش دارم ..من فک میکردم اونم دوستم داره ..وقتی داد زد وگفت :من امیر دوست ندارم حس کردم قلبم شکست حس کردم قلبم داره از کار میفته ..ب کسی ک غرورما شکست نگاه کردمذهنوز چشاش بسته بود ..بلند شدم بااخرین سرعت از اتاق بیرون اومدم در هم محکم بستم ..پله ها رو دوتا یکی پایین رفتم ...
رفتم سمت در خروجی ک صدای پدارام خان متوقفم کرد :کجا میری پسرم؟؟
+میریم بیرون ی هوایی بخورم ..سرم درد میکنه ..
مریم خانم:پسرم هوا بارونیه ...
+خاله میرم ساحل و برمیگردم ..
از ویلا خارج شدم ..الهام چجوری تونست باهام اینکارو بکنه ..
درسته باید تحمل کنم ..
ولی تحملم ی حدی داره ..خدایا ..
نفهمیدم چطور ب ساحل رسیدم ..نفهمیدم کی بارون شروع شد نفهمیدم کی خیس شدم ..
نفهمیدم ...
هیچ وقت عاشق نشدم وقتی عاشق شدم این شد ..
کاش هیچ وقت الهام نمیدیدم ..
کاش ..
کاش ...
کاش ...
بمیرم ..
#83
الهه****
romangram.com | @romangram_com