#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_84
نمیدونمذچ مرگم شده ..بود تو اون لحظه دوس داشتم هزار سالم خودما ب خواب بزنم امیر بغلم کنه ..
خدایا من چ مرگمه ..
امیر منو اروم گذاشت روتخت و خودش رفت صدای در اومد چشام باز کرد دستما گذاشتم رو قلبم ..
لعنتی خودشا میکوبید ب قفسه سینه ام ..
ی دفعه با دیدن امیر کنار تختم سکته رو زدم ..
امیر انگار حالش اصلا خوب نبود ..
کلافه بود دستشا تو موهاش کشیدوگفت :الهام میخوامت ..
دوستت دارم ..
#81
الهه*****
الهام خل خوابه هرکاریش کردم بیدارنشد..از ماشین پیاده شدم ب درک بزار بخوابه ..زیر لب داشتم غرغر میکردم ک امیرعلی وماکان و سام و ی دختره خوشگل بود ولی ی جوری بود زیر چشای قشنگش گود افتاده بود ..تو چشاش غم بود ....
ماکان از همه جلوتر اومدوگفت :بهه الهه خانم خوبی؟
+بهه اق ماکان مرسی خوبم ..
ماکان :منم خوبم
+خداروشکر
صدای گوشی اومد ..ماکان دستشا توجیب شلوارش کرد وگفت :ی لحظه ببخشید من برم جواب مادرما بدم ..و رفت
برفتم جلوی سام وصورتشا بوسیدم وگفتم :شلام شام خوفی؟
سام گفت :من خوفم خاله ..اینم مامانمه ببینید چقد خوشگله ..
دختره فقط دستشا روموهای سام کشید ..ن لبخندی ن حرفی ..
romangram.com | @romangram_com