#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_82


ماکان با صدای داد مانند گفت :شایااااااااااااااااااااااااااااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

الهام دستشا گذاشت روگوشش وگفت :الهی حنجرت کرم بزنه چ مرگته داد میزنی بزار ادامه بده

حس کردم ماکان رومن غیرتیه ..

یغنی دوستم داره ب خودم اومدم ..خاک ب سرمن این چی بود من ‌گفتم ...

صدای ماکان اومد :زیر لفظی میخواهی ..

+نخیر میگم ک شایان از المیرا خوشش اومده شمارع المیرا میخواهد اشنایی بیشتر بعدم عروسی ..

منم ذوق کردم خوو

همه چشاشون شده بود اندازه قابلمه ...

الهام ب خودش اومد و زد زیر خنده یهوو همه شروع کردن خندیدن المیرا هم قرررمززز شده بود اوخی خواهرم خجالت میکشه ..

شایانم انگار خوشش اومده بود میخندید وخلاصه سوار ماشین بابا شدیم و

چهارنفری عقب نشستیم چون چهاتامون هیکلامون خوب بود مشکلی نداشتیم ..

راه افتادیم خونه خاله ک بخاطر ازاد شدنمون مهمونی گرفته ..

ی هان حس کردم ارنج یکی رفت تو کلیه جیییغ ام رفت حوا ..

+الهی حلواتو بخورم المیرا ..

مامان وبابا هم ک با خودشون حرف میزدن اصلا حواسشون ب ما نبود ..

المیرا :حقته بیشعور تا تو باشی تو جمع ضایع ام نکنی ..

الهام والیناهم ریز میخندیدن ..

اروم نشستم سرجام چیزی نگفتم خونشون برسیم دارم براشون ..

یهو الهام گفت :خیابانهای تهران چقد تغییر کرده ..

ک مامان بابا ک ساکت بودن زدن زیرخنده ....

romangram.com | @romangram_com