#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_79


از اغوش مامان بیرون اومدم وخودم انداختم تو اغوش مردونه بابام کسی ک اون مردیکه بهش تهمت زد ..

بابام هی موهام نوازش میکرد وقربون صدقم میرفت ی دفعه یکی زد تو ملاچم ..

بابا خندید وگفت :نزنید دختراما



#77

الهام*****

تو بغل مامانیم بود ک یهو یکی زد تو ملاچم ...اخ معلوم نی کدوم بیشعور عوضی گولاخیه

مامان میون اشکاش خندید..

عجبا از تو بغل مامانم بیرون اومدم ..ک بععععله ...

همین کرمول هان دیگ ..

اوخخ چقد دلم تنگ شده براشون پریدم بغلش اونم شروع کرد تف مالی کردنم ..

از تو بغل اش بیرون اومدم و دستما رو صورتم کشیدم ودهنما کج کردم وگفتم :هییییی چندش تف مالیم کردی ..

همین حرفا رو الهه ب الینا گف ..

یهو جمع ترکید از خنده ..

المیرا رو ب من گفت :خاک تومخت خوبی نیومده بهت ..

زبونما براش دراوردم الهه ام داشت با الینا کل مینداخت یهو نگام ب ماکان افتاد ک داره ب الهه نگاه میکنه نگاه واس اولشه ولی این غرق چشای گاوی الهه شده ..

ب بقیه نگاه کردم دیدم بعضی هاشون دارم بهمون نگاه میکنن ..اووف خیالاتی شدم ..



#78

الهام *****

romangram.com | @romangram_com