#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_65
+وهییی مامانم اینا ترسیدم ..ن جوجه من از هیچ کس نمیترسم هنووزم بطور کامل ازت انتقام نگرفتم ...
+کثافط خواهرما انداختی گوشه اسایشگاه کم کاریه لعنتی مامانما سکته دادی کم کاریهههه ..؟؟؟؟؟
ی خنده چندشی کرد وگفت :یکی رو جاگذاشتی الهام جونتو انداختم گوشه بیمارستان ..
+عوضی حرومزاده زندت نمیزارم ..
بازم قهقه زدوگفت :عاخه جوجه تو اگه میتونستی تو این پنج سال ی کاری میکردی ..
+😤😤😤فریاد زدم من تقاص همه ی کارات بهت پس میدم ..و بعدش
تل با اخرین قدرت پرتاب کردم روتخت ...
زندگیما جهنم کرد ذره ذره نابوودم کرد ..
رو زانوهام افتادم وفریاد زدم خداااااااااااااااااااااااا
چقد چقد عذاب منم ارامش میخواهم ...این مردیکه کجاس..
خاله نسیمه در باز کرد اومد سمتم و دستما گرفت وگفت پسرکم ...اروم باش این چ وضیعه واسه خودت درس کردی بلندشو دورکعت نماز بخون حالت بهتر میشه ...
خوو پسرگلم ...سرما بلند کردم وگفتم ؛چشم خاله جان شمابرید من نماز میخوونم ..
خاله نسیمه :باشه پسرم تو نمازتا بخون من برات گل گاوزبون میارم..
ورفت بیرون بزور بلندشدم ولباس پوشیدم رفتم وضو گرفتم ..دو رکعت نماز خوندم وقتی داشتم با خدای خودم رازونیاز میکردم ..حس ارامش بهم دست داد ...
#61 😜✌️
الهام
بعداز اینکه بابا قصه ی خودشو مامانو تعریف کرد من و الهه بد جور رفتیم تو فکر (الکی مثلا?😛 )بابا ی اتاق به من و الهه داد گفت: بریداستراحت کنید دخترانم
romangram.com | @romangram_com