#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_64
هیچی پسرم ..مگ من چیزی گفتم ..
ارسام ی چش غره بهم رفت
الهام گفت :خووب بابا ادامه اشا میشه بگید ..
هممون دوباره رفتیم تو فاز بابا سرمن والهام گذاشت رو سینه اش ..وقتی شما رو برد دیوونه شدم همه جای مشهد گذشتم وجب ب وجبشا اما اثری از مریم نبود ..
اینجام فرستادم دوستما ..ولی گفت هیچ کس نبوده
الهامم والهه ام داغون شدم ..
تنها امید زنده بودنم شماها بودین ک رفتین ..
بزور دوبارع سرپاشدم ..
تا پارسال ک ارسام شما رو تو کتابخونه کنار شرکت دیده ..
همه چیز واسه پلیس گفتم ..
اونهام ب یکی از سرگرداشون ک امیرعلی نبویان بود ماموریت دادن ..
پارت0⃣6⃣✌️
امیرعلی ****
از حموم بیرون اومدم تل ام زنگ خورد شماراش ناشناس بود جواب دادم ..
+بعله؟؟
+سلام سرگرد جوون ..
+توکی هستی!؟؟
+من همونم ک خواهرتا بدبخت کردم من همونم ک خواهرتا فرستادم گوشه اسایشگاه ....
دندونما رو هم ساییدما وداد زدم :حرومزاده اگه دستم بهت برسهه میکشمت ..
romangram.com | @romangram_com