#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_61


مرده ادامه داد *****

+من محمد رضا یوسفی هستم نوزده سال پیش ب اجبار پدرم مجبور ب ازدواج شدم با دختر دوست پدرم ..اسمش مریم بود ..

نخواستم رو حرف پدرم حرف بزنم واس همین با مریم ازدواج کردم ...من ن عاشق مریم بودم ن ازش متنفر بودم ب عشق بعد ازدواج اعتقاد داشتم ..

ازدواج کردیم کم کم عاشق مریم شدم اوایل مریم رفتاراش خوب تاخدا شمارو بهمون داد ..همه چی خوب بود اون روز وقتی رفتم شرکت مریم خیلی خندون بود ..شاد بود ..واسم تعجب اور بود ولی بیخیال شدم رفتم شرکت ..

نمیدونم اون روز خیلی دلم میخواس زودتر برگردم ب حرف دلم گوش کردم کاش گوش نمیکردم ..

کلید انداختم رفتم تو هیچکدوم از خدمتکارا نبودن تعجب اور بود مریم هیچ وقت خدمتکارا رو مرخص نمیکرد ...

واس همین ب سمت اتاق خودمون ...رفتم ...در باز کردم

قلبم گررفت ...نابود شدم کمرم شیکست ..مریممم با ی مرد دیگه باورم نمیشد داد زدم ....مریم توو ...توو ن ..تو مریم من نیستی نعععع ..نععععع ..



پارت7⃣5⃣💕

الهام ******

این اقاا چی میگه مات مونده بودن نمیتونستم حرفاش باورکنم ..ن ..متوجه نمیشم ..

نگام ب صورت همون مردی افتاد ک پدرموونه پدرر واقعیمون قلبم گرفت ...اشک تو چشام حلقه زد ..

ی قطره اروم ریخت رو صورتم ... زود پاکش کرد رو ب اقاهه یا بابام گفتم :بعدش ..

ی نگاه ب من والهه انداخت و تو چشای اونم اشک حلقه زده بود ..

دوباره شروع کرد ..

بابا:داد میزدم فریاد میزدم ..مریم لباس هاش ک روتخت افتاده بود برداشت پوشید چشام و بستم تا این صحنه رو نبینم ..با صدای مریم چشام باز کرد ک گفت هیچ وقت دوستم نداشته و بزور پدرش باهام ازدواج کرده حتی وقتی با من بوده ..ب فک اون پسره بوده .اون روز من وتنها گذاشت ورفت ...قبلش شماها رو فرستاده بود ی جای دیگه واز قصد اون کارو تو اتاقمون انجام داد تا من ببینم ...

مکث کرد ..پسره ی لیوان اب داد دست پدرم و گفت :دایی اگه سختتونه ادامه ندید ..

لیوان اب و سرکشید و ‌گفت :ن پسرم این حرفها رو قلبم سنگینی میکردن باید بگم ...

پسره سرشا تکون داد و برگشت سرجاش ..

romangram.com | @romangram_com