#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_50


الهام :میخواستی بیدار شی ..از ساعت 9صبح اینجاییم الان ساعت 10/30...

+خوب باشه ...میرفتی پیش مامان دیگه بامن چیکار داری؟؟؟

الهام :اخه پیرخرفت باید قبل رفتن کنار مادرت باهات حرف بزنیم یا ن ..

راس میگه اه ..

+برو بیرون از اتاقم من الان میام

الهام خندید وگفت :خوشم اومد کم اوردی..هاها



پارت1⃣5⃣🌾🌾

الهه *****

الهام رفت اتاق پسره ..منم حوصله ام سررفت ی خانمه مسن فک کنم ی 55سالی سن داشت فک کنم خدمتکارشون بود اومد جلو روم وگفت :چیزی لازم ندارین خانم ؟؟

لبخندی ب صورت چروکیدش زدم وگفتم :مرسی خاله ..چیزی لازم ندارم

لبخندی بهم زد وگفت :دخترم چیزی خواستی من تو اشپزخونه ام ..

+باشه خاله ایی

ی لبخند دیگه ایی زد ورفت تو اشپزخونه ..

الهام باچهری بشاش وخندون از پله ها داش میومد پایین

اومد کنارم ولم داد رو مبل کناریم وگفت :وای الهه ی پارچ اب ریختم سرش نمیدونی چ شکلی شده بود

لبخند زدم از دس این الهام خل ..



هنوز ده دیقه ام نشده بود نشسته بودم ک امیرعلی با سرعت از پله ها پایین اومد بدون توجه ب ما بیرون رفت من و الهه مات مبهوت مونده بودیم ..با صدای خدمتکاره ک سام ک گریه میگرد رو اروم میکرد ب سمت اتاق سمت چپ پله ها رفت ...الهه:یعنی چیشده؟؟؟؟؟؟؟؟

+نمیدونم الهه برو سام اروم کن من برم پیش امیرعلی ببینم چیشده..

romangram.com | @romangram_com