#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_49


پارت 0⃣5⃣💕💕

امیرعلی *****

سام :دایی بلندسو

+بزار بخوابم سامی

ی چشمم باز کردم تا ببینم این وروجکم کجاس ..اهان دیدمش ..

ی دفعه کشیدمش تو بغلم ..صدای جیغ وخندش اتاق پر کرد ..

با لحن بچگونه اش گفت :دای حاله میگی ب دایی بگو بیاو وگل نع خودم میام ..



اولش خواستم اماده شم و برم پایین اما بعدش پشیمون شدم میخواهم ببینم چجوری بیدارم میکنه ؟؟

سام هس تکون میخورد ...رو ب سام گفتم :سامی دایی من خودما ب خواب میزنم توهم ب خاله ات بگو ک دایی خوابه ..خوب

سامی :دلوخ بگم دایی

ای خدا ..

رو ب سامی گفت:ن دایی فقط ی کوشولو الکی میگی میبینی من ک خوابم از تو بغلم بیرون شد ..وگفت :باسه دایی حالا بخواب من بلم بگم ...

+باش بدووو...

چشام وبستم مثلا من خوابم ک صدای دراومد بعد صدای دختره میگفت :اقای حکمت پیر خرفت بیدارشوو ..

😁😁😡😡😡باز بهم میگه پیرخرفت ..اوووف

ی چیزایی زیر لب گفت اومد نزدیگ تخت ..

+وااااااییییییی..دخترررررره احمممممق چیکارر کردی ؟؟؟؟؟؟

دختری بیشعور زد زیر خنده ..

+رو اب خندی دختره احمق مگه مرض داری؟؟

romangram.com | @romangram_com