#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_46
الهام ******
الهه ک یکم اروم شده بود دستشا گذاشت رو سرش و گف:خوب زهر مار چرا میزنی ای دستت افلیج شه
الهام :تو اون و بیخیال ..کی پسر دارشدی من نمیدونم ؟
الهه :😳😳چی؟
+وسط رازو نیاز با خدا گفتی ک هنوز پسرما دوماد نکردم ...
الهه همینطور ک بسمت دشوری میرفت گفت:یکی از فانتزی هام اینه ک مادرشوهر شم
زدم زیرخنده وگفتم :یعنی خاک عالم روسرت با فانتزی ات..
داد زد :گمشوو باوو
صدای بابا قطع شد ..انگاری بخیر گذشت رفتم سمت دراروم بازش کردم همه جارو دید زدم انگار کسی نیس ....
اروم ازپله اومدم پایین ...
پدرم نشسته بود جلوی تی وی مامانمم کنارش ..
اب دهنما قورت دادم خدایا خودت بخیر کن ..
مث دخترای خوب سرما پایین کردم مث دخترای خوب وگفتم سلام بابا جوونم ..خوبید ..
بابا:بههههه دختر خل وچل ام ..پدرسوخته چرا صدای تی وی و تا ته کردی هان نگفتی سکته میکنم ...
مامانم :این چکاری بود دختر چشم سفید
سرما بلند کردم انگار مظلومیت کار ساز نیس ..
الهه ام اومد کنارم وایساد وباهم گفتیم :عاخه تقصیرخودتونه مارو پیچوندین رفتین ددر ..بدون ما ..
بابا:ی دفعه خواستیم با زنم تنهایی برم مشکلیه ..
لب ولوچه امون اویزون کردیم وگفتم :ماهم تلافی کردیم ک دفعه بعد هوس تنهایی رفتن ب سرتون نزنه ...
مامان وبابام خندیدن ..
romangram.com | @romangram_com