#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_45


الهام:ماماااااااان؟؟؟؟ باااباااااااااا؟؟

الهه:الهام فک کنم مامان وبابا مارو پیچوندن رفتن ددر..😕😕

الهام :پس بگو چرا ی زنگم نزدن ب ما ک کجاییم ..

الهه:نامررداااا

خاله زهرا بدو بدو اومد جلومون وگفت :خانم جان مادر و پدرتون رفتن بیرون ..ب من گفتم ب شما اطلاع بدم ..

الهام :مرسی خاله ایی

الهه :دیدی گفتم ..

الهام :اهوووم حالا ی نقشه دارم واس تلافی اونها ک نهارشون خوردن الان دیگه میان ..بابام وقتی بیاد خونه مستقیم میره جلوی تی وی

الهه :ایوووول گرفتتتم چی میگی ..

ی چشمک زد و رفتیم جلوی تی.. وی ...

ی نگاه ب من کرد و تی وی روشن کرد بعدم صداش تا ته کردی ...

منم دوباره خاموشش کردم ..و ی چشمک ب الهه زدم و رفتیم تو اتاق ..تا مامان بابا بیان ..😈😈😈

تو اتاق داشتم رمان تازه ایی ک دان کردم میخوندم الهه ام خواب بود ..ک ی دفعه صدای بابا پشت در اتاق اومد ک گفت :وای اگه دستم بهتون برسه سیاه وکبودتون میکنم ....

😰😰خدارو شکر در اتاق قفل کردم ...اخه دفعه اولمون ک نیس ..

الهه سیخ نشست سرجاش ..تند تند شروعذکرد بلغور کردن

الهه:وای چیشده زلزله شده توفان اومده سونامی شده ارزو ب دل میمیریم ..خدا من ک دوماد شدن پسرما ندیدم ..نوهام ..

اووف سرم رفت🙄🙄 واس همین یکی زدم تو سرش ...

خفه شد وگفتم دیونه روانی بابا پشت دره ..بلای اسمانی کجا بود ..



پارت8⃣4⃣💞

romangram.com | @romangram_com