#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_44


نمیدونستم چی بگم اصلا من چرارقبول کردم؟؟؟؟؟؟؟؟

اهاهان

+دلم واس سام سوخت توچشاش ی غم بزرگ بود ...

الهه نفسشا بیرون داد و گفت :امیدواریم بتونیم ب خوبی از پس این مسئولیت بر بیاییم ..

پسره ی نگاه تو ازتو اینه جلو ب ما انداخت وگفت :باو خانما کار سختی نیس ک فقط باید داروهای خانم حکمت سرموقع بدهید

الهه گفت :خووب همون یهو دیدی یادمون رفت ک داروهارو سرموقع بدهیم ..

ماکان گفت :نمیره از یادتون اصلا میحواهید من موقع داروها با شما تماس بگیریم ..

مخاطبش الهه بود پس من جواب ندادم ..الهه گفت :فکر خوبیه ..

گوشی اشا از تو جیب اش دراورد گرفت سمت الهه وگفت :شمارتو اینجا سیو کن ..

الهه گوشی گرفت شمارشا سیو کرد ..

جلوی ویلا ماشین نگه داشت کولمو از تو ماشین برداشتم ی خدافظی سرسری کردم ورفتیم داخل ..



پارت 6⃣4⃣💞💞

ماکان *******

دخترا رو جلوی خونشون پیاده کردم اصلا نمیدونم چرا همچین پیشنهادی بهش دادم تازشم گوشی اما ک تاحالا مادرمم هس بهش دس نزده ..دادم دس اش ک شمارشا سیو کنه ..این دوتا خواهر دوقلو ان کلا شبیه همن اگه لباس هاشونم مث هم بود ک اصلا نمیشه شناختشون ..مث همون روز اولی ک ب ماشین امیر زدن جفتشون مث هم لباس پوشیدن...

ولی الهه یکم ارومتره ب نظرم ..چشاشم قهوایی ولی چشای خواهرش مشکی ..وقتی میخنده دوس دارم دستما تو چال گونه اش بکنم ..نمیدونم اصلا من چرا دارم ب اون فک میکنم ..

********



پارت 7⃣4⃣✳️

الهام*******

romangram.com | @romangram_com