#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_43
ماکان زد زیرخنده وگفت :ماشین امیر هس
دختره شر گفت :پایین منتظریم زودی بیا ..
زیر لب گفتم :پروو
فک نمیکردم کسی بشنوه انگاری اشتباه میکردم ک بلای جوونم گفت :نیمرو..
خدایش کم اوردم جلوی این فسقل بچه ولی خدایش وقتی میخنده دلم ضعف میره براش..
😳😳😳
چی گفتم من ..از اثرات نشستن با این دختره هس ..
همه ی فکرام ی ثانیه طول نکشید ..
+فردا صبح اینجا باشید
دختره:اگع نمیگفتی من نمیدونستم....
+الان بدون
دختره :فعلا باس برم وگرن جوابتو میدادم ..پیررخرررفت..
با صدایی ک کلا حرص خوردنم توش معلوم بود گفتم :زهر مارو پیرخرفت ..
دختره خندید و رفت ..قبلش ماکان با خواهرش الهه فک کنم رفته بودن ..
صدای ماشین خبر از رفتنشون میداد ..سامی رو بغل گرفتم بردمش تو اتاق خوابوندم و رفتم اتاق خودم ..لباسام از تنم دراوردم ی شلوارک قهویی سوخته پوشیدم گرفتم خوابیدم ..نمیدونم چرا ولی قبل خواب چهره اون دخترره الهام چشم مشکیه تو ذهنم اومد لبخندش خییلی خوشگل ترش میکرد ...چشام گرم شد . ..اصلا نفهمیدم چجوری خوابم برد..صبح با صدای سام بیدار شدم ..
پارت5⃣4⃣💕💕
الهام********
توماشین با ماکان والهه نشسته بودم ..ک الهه گفت :الهام ما ک ب چندر غاز حقوق پرستاری نیاز نداریم پس چرا قبول کردیم ..
romangram.com | @romangram_com