#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_41
ماکان چشاش درامد وگفت :جدی؟؟
الهه :اهووم ..
الهام*****
ماکان گفت :چ خووب
امیرعلی ک انگار اصلا تو این دنیا نیس دستش لای موهای سام بود گفت :اولین دفعه میبینمش انقدر اروم خوابیده ..
الهه وماکان تعجب کردن ولی من ک از همون اول داشتم نگاش میکردم متوجه شدم ک منظورش سامه ..
واس همین پرسیدم
+سام پسرتوهه؟؟
ی دفعه سرشا بالا اورد جوری ک صدای استخونهای گردنشا شنیدم ..
امیر:چیی؟
+واه خوب میگم بچه خودته
+چرا میپرسی؟
+خوو واسم سوال پیش اومد
+ ن خواهرزادمه ..
پرسیدم :خواهرت کجاس پ
ی دفعه حس کردم میخواهد منفجرشه زودی گفتم :سام خوابه داد نزنی اه
دندوناش روهم سایید و چیزی نگفت. الهه وایستاد و گفت الهام بریم ..الانه ک بابا بره خونه نگران میشه
وایستادم وگفتم :بریم
romangram.com | @romangram_com