#آجی_های_دوقلو_شر_و_شیطون_پارت_38
پارت2⃣4⃣💕💕
الهام ******
پیر خرفت با سرعت خیلی سرعت رانندگی میکرد جلوی ی ویلا خیلی خوشگل وایستادو با ریموت درباز کرد ..ماشین و پارک کرد و جفتشون پریدن پایین بدون توجه ب ما الهه گفت :خداکنه حال مادر پیرخرفت خوب باشه ..
+اره خیلی نگرانم ..الهه ماهم بریم پایین ..
+اره بریم..
باهم رفتیم داخل ویلا
صدای گریه ی ی بچه اومد ک پشت مبلهای سلطنتی قایم شده رفتم کنارش و رو زانوهام نشستم و گفتم :اقا کوشولو شلا گلیه موکنی هان
دستشا از رو صورتش برداشت وهیی چ نازه ..
گفت :مامانم خوب نیش همش گلیه میکنه ..
کوله ام دراوردم گذاشتم رومبل پسره رو بغل کردم
+مامانت زودی خوب میشه اگه ببینه تو گریه میکنی ک بدتر میشه هان
+باسه خاله دیه گلیه نمیکنم
+افلین پسل خوب حالا ب خاله بگو اسمت چیه؟
+سام
+وهیی چ اسم نازی دالی خاله منم الهامم ..
نشوندمش رو مبل
وگفتم :سام نفسی تو اینجا بشین تا من بلم پیس مامان خوب ..
با چشای بارونیش تو چشام زل زد و گفت :ن خاله من نمیسالم تو بلی تو هم من و تنها میزالی و خودشا انداخت تو بغلم و زد زیر گریه کم کم اشکم داشت در میومد با صدایی ک بغض داشت ومیلرزید گفتم :سام جونم هیچ جا نمیرم من کنارتم ..بیشتر ب خودم فشارش دادم و موهاش ناز کردم ..
یهو یادم اومد الهه نیس ..
romangram.com | @romangram_com