#آغوش_تو_پارت_9
خواست گریه ام بگیره ولی مانع ریختن اشک هام شدم
در بدبختی بی نظیر بودم ......
حتی بعد از اینکه فرید برگشت خونه هم تا چند ساعت بعد نتونستم ک بخوابم... هی ب صفحه گوشی خیره میشدم و آه میکشیدم...
آخر سر هم مچاله شده کنار رختخواب تشکم خوابم برد....
صبح تمام.خونه رو زیر و رو کردم امان از ی ریال پول... از خودمم بدم اومد همیشه ک نمی تونستم اینجوری باشم همون لحظه تصمیم خودمو گرفتم تا ی کار برای خودم دست و پا کنم... حالا هر چی ک میخواد باشه....
از خونه زدم بیرون...
از محله و.خیابون خودمون هم خارج شدم... جایی رو درست و.حسابی بلد نبودم ولی حتما باید ی کار پیدا میکردم...
ب خیلی جاها سر زدم.. ب عنوان فروشنده ک قبولم نمیکردن چون برای فروشندگی ترگل ورگل لازم بود.... درس هم فقط تا سیکل اونم با التماس مادرم ب بابام تونستم بخونم.. پس قاعدتا شغل مناسب من پیدا نشدنی بود با این حساب ک حرفه خاصی هم بلد نبودم......
اون روز تموم شد با حال زار برگشتم خونه از
بس راه رفته بودم پاهایم تاول زده بود...
ی تشت پراز آب کردم و مشغول ماساژ دادن پاهام شدم...
وقتی مجید پیام شبانه اش رو فرستاد انگیزه ی من برای پیدا کردن ی شغل حتی با کمترین حقوق ممکن بیشتر شد....
صبح فردا بازم راه افتادم اینقدر گشتم و.گشتم
تابالاخره توی ی خونه بهم ی شغل رو دادن.
رفتم باید از صبح پرستار ی پیرمرد باشم ک داعم جاشو. خیس میکرد.. منو تنها و.تنها ب این دلیل قبول کردن ک هیچ کس دیگه ای حاضر ب قبول این کار نشده بود.. خدایی هم تحمل ی پیرمرد ک دائم خلط بالا می آورد و اراد ه ی دستشویی خودشو نداشت سخت بود اما من چون انگیزه داشتم سریع قبول کردم اما اون نامردا بی تجربگی و نداشتن ضامن رو بهونه کردن و حقوقم رو ب یک سوم ی پرستار معمولی رسوندن نهایت بی رحمی بود ولی برای من همینم کافی بود....
.....یک هفته تمام ب عشق مجید همه ی کثیف کاری پیرمرد ک اسمش آقا کاوه بود رو انجام دادم و وقتی بچه هاش فهمیدن می تونم از پس این کار بر بیام اولین حقوق زندگیم رو بهم دادن.. با اینکه ناچیز بود اما واسه من ی دنیا ارزش داشت...
اولین کاری ک کردم ی کارت شارژ گرفتم و بدون در نظر گرفتن ساعت ک وسط روز بود ی پیام ب مجیدی ک سه روز بود پیامک های نیمه شبش قطع شده بود دادم
بدترین قسمت زندگی
انتظار کشیدن است
و بهترین قسمت زندگی
داشتن کسی است که
ارزش انتظار کشیدن را داشته باشد …
ارسال ک شد گوشی رو چسبوندم ب قفسه سینه ام.. انتظار نداشتم جواب بده چون احتمال میدادم سر کار باشه... تا رسیدن ب خونه ک شب شده بود چند بار گوشیمو چک کردم جوابی نداد
دست و.صورتمو شستم و باقیمانده ی غذایی ک تو قابلمه برای آقا کاوه مونده بود رو ساندویچ کرده بودم تا حداقل جونی داشته باشم برای پیاده روی این مسیر طولانی
ی نفس عمیق کشیدم و ی گاز ب ساندویچ زدم... خدایی سرکار نمی رفتم تو این خونه از گشنگی تلف میشدم... پس همون بهتر ک شارژ گوشیم تموم شد تا ب خودم بیام ،
با اومدن مسیج و روشن شدن صفحه گوشیم بال در آوردم
-دیگه ازت ناامید شده بودم چرا جواب نمیدادی..
نمی خواستم بفهمه اینقدر بدبختم ک پول شارژ ندارم
-گوشیم خراب شده بود...
البته خیلی هم دروغ نگفتم چون حسابی زوارش،در رفته بود.
-می خوام ببینمت
قلبم وایساد
-می دونم فرید دیر وقت میاد پشت درتونم درو باز کن
بگم سکته رو زدم دروغ نگفتم..
اینکه اینقدر یهویی می خواست منو ببینه مثل ی شوک بزرگ بود
گوشیم ک زنگ خورد و شماره اش روش نقش بست تموم تنم.رو استرس گرفت
با دست های لرزون دکمه سبز رو فشار دادم
-الو
آب دهنمو قورت دادم
-سلام
-سلام مگه پیام رو نخوندی درو باز کن تا کسی نیومده منتظرما
تماس رو قطع کرد
می ترسیدم خودمم نمی دونستم چرا
از سرجام بلند شدم لباسهام بدک نبود جلوی آینه خودمو برانداز کردم.. روسریم.رو مرتب کردم و از اتاق خارج شدم..
نمی دونستم چرا می ترسیدم ک اگه نرم از دستش میدم
در حالی ک بدنم عین ویبره می لرزید درو باز کردم هنوز کامل باز نکرده بودم ک ی نفر خودشو انداخت توی حیاط و درو بست
مجید بود
اشاره کرد ساکت باشم
-مش اصغر داشت می اومد مجبور شدم
فقط سرمو تکون دادم
ب ساعتش نگاه کرد
-چند دقیقه دیر کردی
سر ب زیر شدم
romangram.com | @romangram_com