#آغوش_تو_پارت_8
کشیدم با دست های لرزون در زدم.
کیه..
مادرش بود اعظم خانم خیلی بامن خوب نبود البته
-منم اعظم خانم
درو باز کرد چادرش رو پیچیده بود دور خودش منو ک دید با تعجب نگام کرد
-سلام
-علیک سلام... اومدی پیش الهام؟ نیست خونه خبر نداری؟
هول شدم..
-چرا چرا.. مزاحمتون نمیشم
کاسه آش رو گرفتم سمتش
-اینو آوردم براتون ممنونم خیلی خوشمزه بود
کاسه رو ازم گرفت
-اتفاقا تو فکر بودم واسه تو دادم یا نه.. آخر کار یادم افتاد... کی برات آورد مجید
اسمش هم تپش قلبمو تند میکرد
-آره.. دستتون درد نکنه
-پسره ی حواس پرت بهش گفتم اینو ببره برای خاله اشا... ن ک قراره دخترش رو بگیریم برای مجید باهاش رودرواسی دارم آش رو ریختم تو این کاسه..حالا بیاد خونه حسابش رو میرسم..
وا رفتم... دختر خاله اش...
کاش قلم پام میشکست و از خونه. نمی اومدم بیرون...
تمیز بهم فهموند فکر الکی نکنم و.اینکه پسرش صاحاب داره،.و تو هم آدم حساب نمیشی ک بخوایم برات نذری بیاریم..
ی جورایی پنچر برگشتم خونه...
تمام امیدم نا امید شده بود و.بی توجه ب صدای قار و.قور شکم گرسنه ام نشستم لبه ی باغچه...
یعنی تنهاتر از منم تو دنیا هست... فکر نکنم.....
باز شب شد و من با اینکه می دونستم ی امید واهی دارم دیوانه وار منتظر پیام ساعت 11 مجید شدم
لبخندت ...
جان میدهد...
به ...
قلب خسته ام...
پس ...
بخند..
با تموم نا امیدی لبخند نشست کنج لبم...
-امروز ک اومدی خونمون برای دیدن من اومدی مگه نه
بازم پیام دوم..
دست گذاشتم روی قلبم...
هول بودم اما ی دفعه ناخواسته آره رو فرستادم و همون لحظه هر چی نفرین بود بار خودم کردم
-دلت برام تنگ شده
لب گزیدم
خجالت کشیدم گر گرفتم... اون مال من نبود... سهم ی نفر دیگه اس ولی من چی؟ یعنی اون ی نفر دیگه از من تنهاتره
با دست های لرزون تایپ کردم
مادرت میگفت میخوای نامزد کنی تبریک.میگم
دعا دعا میکردم تایید نکنه
-ن.بابا اون دختره با صدتا میپره بمونه ور دل مامانش بهتره
از خوشحالی جیغمو خفه کردم
-فرید نیومده هنوز؟
لبخند روی لبم ماسید از این حرفش
-ن
-چطور دلش میاد تنهات بزاره تا این موقع
خواستم جوابش رو بدم اما شارژ گوشیم تموم شد...
دلم می خواست گوشی رو بکوبم توی دیوار
حالا من از کجا پول شارژ گیر بیارم
-جواب نمیدی؟
چیکار می تونستم بکنم فقط با افسوس ب صفحه موبایل خیره شدم....
-هر جور راحتی شب بخیر..
حتی نتونستم جواب شب بخیرش رو بدم...
romangram.com | @romangram_com