#آغوش_تو_پارت_88
-عزیز خانم جون... گفتم ک بزارین خودم می رم براتون کشک می خرم... چرا شما.... همین ک برگشت و.منو دید جیغ زد و دوید توی خونه..
ب سر تا پام نگاه کردم... یعنی من تا این حد ترسناک بودم ک ترسید.. ؟!
عطر آش باعث شد ک بی خیال بشم وبا پر کردن ملاقه طعمش رو بچشم... هنوز ملاقه رو نذاشته بودم توی دیگ ک یکی زد توی دستم.. برگشتم عزیز بود
-صدبار بهت نگفتم قاشق دهنیت رو نزار تو دیگ
-سلام
ملاقه رو ازم گرفت و گذاشت روی ت*خ*ت*
-علیک سلام مادر... کی اومدی؟؟
-خیلی وقت نیست
ب اطرافش نگاه کردم
-نجمه کجاس؟
-نجمه کیه؟ آهان نکنه همین دختره ک تا منو دید جیغ زد فرار کرد..
خندید
-ترسوندی دختر مردمو..
صداشو بالا برد
-نجمه جان دخترم بیا قربون دستت دوتا لیوان چایی هم بیار
-چشم...
-آماده ب گوش بودا..
خندید...
-نگفته بودین آش دارین
-می گفتی کله سحر اینجا بودی ن مادر...
-از شب همین جا بودم...
خندید..
-امیر علی کجاس؟
-دانشگاه، البته بیشتر میره دختربازی تا درس
-غیب داداش...حقته بهش آش ندم.
-این همه آش ی کاسه اش سهم من..... نگاهم خیره موند روی دختر چادری و محجبه ای ک رو ب روم بود...
-بفرمایین عزیز خانم جون.
-قربون دستت مادر...
سینی رو ازش گرفت و گذاشت جلوی من
-نجمه جون نوه امه امیر عباس...
شرمزده سرشو پایین انداخت...
-ببخشید ک جیغ زدم.. فک کردم دزدین...
تن صداش ی جوری بود... دل آدمو می لرزوند..
-ن خواهش میکنم تقصیر من شد
-تقصیر شما ک شد.. آخه داداش و بابا قبل از اومدن ب هر مکانی حتی خونه ی خودشون یا الله میگن...
عزیز خندید...
-قربون دختر گلم بشم... این گل پسرم مال بالا شهره این چیزا رو.یادش ندادن. تازه دو ساله اجازه دادن بیاد پیش این عزیز خانمش
سرشو بلند کرد و.ب عزیز نگاه کرد
-چرا عزیز خانم جون؟
عزیز آهی از سر ناچاری کشید
-وقت واسه این حرفا زیاده نمی خوای ی کاسه آش بیاری واسه پسرم
-چشم..
از،سر جاش بلند شد و.با دوتا کاسه آش برگشت... چ قشنگ تزیین کرده بود... تشکر کردم و مشغول خوردن شدم
کمک عزیز ظرف ها رو پر کردم برای نذری و.نجمه با هنر تمام تزینش میکرد.... دروغ نمیگم.، تمام مدت حواسم ب این دختر ریزه میزه چادری بود ک حتی ی بارم سر بلند نکرد تا منو ببینه....
آش هارو توی ظرف پخش کردیم توی محل.. ..شب شده بود ک نجمه برادرش دنبالش اومد و رفت....
هنوز نگاهم ب در بود ک عزیز صدام زد
-دختر خوبیه مگه نه ؟!
سرمو ب نشونه ی مثبت تکون دادم...
-خانم، کدبانو، تحصیل کرده، مهربون، خوشکل... توی عمرش حتی ی نخ موش رو نامحرم ندیده..
ی قاشق دیگه از آش رو خوردم و ب عزیز نگاه کردم
-الان می خواین گولم بزنین؟!
خندید
-گول چیه بچه ب عمد گفتم بیای ک ببینیش
romangram.com | @romangram_com