#آغوش_تو_پارت_70



بی خیال امیرعلی زل زدم ب ظرف غذا و.ب این فکر کردم الان راضیه داره با چ.کوفتی حاج آقا رو خر میکنه و.میکشونه سمت خودش

یک هفته مثل برق و.باد گذشت... ن تنها بهم خوش نگذشت بلکه دپرس هم شدم... اما ب عکس مادر و پسری حسابی خوش گذروندن برای خودشون، هر رقمه خواستم جیم بزنم نشد ک نشد این امیر علی ناکس نمی زاشت.. اگه مادرش نبود جنازه اش رو چال کرده بودم توی ساحل.....

-این چ عکسیه ک ی هفته اس هی زل میزنی بهش

سریع گوشیمو قفل کردم

-ب تو ربطی نداره؟

دوست پسر ک نداری؟

-برو بابا تو هم.. مگه همه باید دوست پسر داشته باشن...

نشست ب*غ*ل دستم

-قبلا هم نداشتی...

خشکم زد...

-پس داشتی..

ی نفس عمیق کشیدم

-پاشو برو پیش مامانت حوصله ات رو.ندارم

دستاشو باز کرد گذاشت روی پشتی مبل

-اگه هر کس دیگه ای جای من بود و اینجوری باهاش حرف میزدی فاتحه ات خونده بود...

-الان یعنی ک چی؟ با همه فرق میکنی؟!

نگام کرد

-فرق نمی کنم

-ب نظر من ک کپ بقیه ای

پوزخند زد...

-من اگه کپ بقیه بودم تا حالا هزار بار از فرصت هایی ک داشتم سواستفاده میکردم

-جراتش رو.نداری الکی واسه من قوپی نیار

-جراتش رو ندارم؟!

-نه

ی دفعه بلندم کرد

-ولم کن

دست و.پاهامو محکم تو ب*غ*لش گرفت

-می خوام نشونت بدم کی قوپی میاد..

هر چی جیغ و داد راه انداختم و خودمو تکون دادم بی فایده بود....زورش بیشتر از من بود... الان وقت جکوزی بود فهیمه... تورو جون مادرت پاشو بیا 1

همین ک پرتم کرد روی ت*خ*ت* ب عمق فاجعه پی بردم

-ب قرآن بهم دست بزنی می کشمت

پوزخند میزد و دکمه های پیرهنش رو باز میکرد خواستم فرار کنم ک دوباره پرتم کرد روی ت*خ*ت*

پیرهنش رو از تنش کند و.اومد سمت من

جیغ زدم و.رفتم سمت تاج ت*خ*ت*

-منو دست و.کم گرفتی نه

-ولم کن... جون مادرت ولم کن

دستشو آورد سمت لباسم تا خواستم خودمو پرت کنم روی زمین یقه ی پیرهنمو.گرفت و.از،وسط جرش داد...

تموم تنم از ترس شروع کرد ب لرزیدن...

برگشتم ب همون شب کذایی... برگشتم ب شش سال پیش..

جیغ زدم.. بی اراده جیغ میزدم ،خودمو میزدم.... حالم بد بود.. داغون بودم.. می لرزیدم.. خود زنی میکردم و اشک می ریختم...

همینو فهمیدم طوری ب*غ*لم کرد ک حتی نتونم تکون بخورم..

-غلط کردم.. غلط کردم.. ببخشید... ب خدا فقط می خواستم بترسونمت.. فقط می خوام دوستم داشته باشی

از خودم جداش کردم و در حالی ک هم چنان اشک می ریختم

خودمو گوشه ی ت*خ*ت* مچاله کردم

-برو.بیرون

-فاطی ب خدا

-گمشووووو بیرون عوضی

نگام میکرد و.من بی توجه ب اون هم چنان می لرزیدم...

رفت بیرون و من تنها تونستم گوشیمو چنگ کنم و ب قفسه ی سینه ام فشار بدم..

..

وقت شام رسید و.من از توی ت*خ*ت* حتی جم نخوردم..




romangram.com | @romangram_com