#آغوش_تو_پارت_69
دلم هوس خونه ی عزیز رو کرده بود...
پیام فرستادم ب رها ک.ی عکس بگیره برام بفرسته
چشمام داشت گرم میشدک
از وات برام پیام اومد
سریع بازش کردم
ی عکس از،باغ
با دیدن کسی ک گوشه ی عکس بود نفسم بند اومد صاف نشستم و.زوم کردم روی عکس....
چشماش... از روی صفحه چشمشو لمس کردم... اگه بگم گر گرفتم دروغ نمیگم......
پشیمون شدم از اومدنم.. کاش اونجا بودم.. بغضم گرفت
-یوهووووووو
از ترس نزدیک بود از روی ت*خ*ت* بیفتم زمین
عصبی بالشت رو.پرت کردم سمت امیر علی ک درو باز کرده بود و.تا کمر خم شده بود توی اتاق
-زهر مار.... الهی بمیری از شرت راحت شم...
خندید و اومد توی اتاق
-بوی خوب خوب میدی
-گمشو توهم...
گوشی رو ک از توی دستم پرت شده بود برداشتم از روی.ت*خ*ت*
متوجه پیام بعدی رها شدم
ب کل پنچرم کرد
-راضیه جون هم اینجاس
غلط کرده اونجاس... اصلا ب چ حقی هی میره اونجا خودش خونه و زندگی نداره
-با کی هستی الان؟
ب تو چه؟
-مهربون تر دلت میاد من ب این خوبی عین وحشی ها باهام بر خورد میکنی
-برو بابا توهم
پیام دادم ب رها
-کی میره؟
جواب داد
-نمیره... امروز می خوان نذری بدن تا شب همین جاس
ب قدری عصبانی شدم ک ب جای خودم ی مشت زدم تو شکم امیر علی
-الان وقت مسافرت بود ...هان
دستشو گذاشته بود روی شکمش و هاج و واج نگام میکرد
-چرا ی دفعه ای قاطی میکنی آخه
-پاشو برو از جلوی چشمم محو شو تا نزدم بلایی سرت نیاوردم
-مگه دخترام می تونن بلا سر پسرا بیارن
-وقتی زدم قطع نخاع شدی می فهمی چجوری. می تونن
تا خواستم بزنمش از دستم جیم شد و از اتاق محو...
پوفی کردم و دم کپ خودمو انداختم روی ت*خ*ت*
خدا لعنتت کنه امید...
....
تمام مدت فکرم درگیر راضیه و.حضورش توی خونه ی عزیز بود و.اون همه عشوه هایی ک برای حاج آقا می اومد... الان ک یادم می افتاد دلم می خواست خودمو کچل کنم
-دوست نداری غذاتو؟ می خوای ی چیز دیگه سفارش بدم؟!
ب فهیمه نگاه کردم
-ن خوشمزه اس اتفاقا فقط اشتها ندارم
-داری نقشه ی،قتل کیو می کشی؟
ب امیر علی نگاه کردم
-ب خودم مربوطه
خندید
-مامان عاشق همین اخلاقشم... یا نمی گه یا راستش رو میگه
سری از تاسف براش تکون دادم
-از بس دور و.برت پراز آدمهای دوز و کلکه البته جز فهیمه جون.. همه رو.مثل خودت می،بینی
-خب دیگه دلیل تفاوتت همینه دیگه
romangram.com | @romangram_com