#آغوش_تو_پارت_65
-ب.فهیمه میگم پسرش ی چیزی میزنه باور نمیکنه.. بدبخت بیچاره پاشو برو قرصات رو.بخور
صاف نشست
-ببین ی مدت با هم باشیم فقط محض آشنایی
-برو با عمت باش، فکر کردی من بچه ام
-کاریت ندارم قول.میدم
-میدونم در حجب و.حيات شکی ندارم از برگ گل پاکتری
-اذیت نکن.. ببین ی مدت باهم باشیم اگه از اخلاق هم خوشمون اومد دوست شیم خوبه اینجوری ؟!
خندیدم
-خیلی رو داری ب قرآن؟!
-کجای حرفم بده ک هی نه میاری؟
-همه جاش.. اینقدر هم مزخرف نگو پاشو برو بخواب حوصلتو ندارم
-ای بابا....
-برو گفتم...
-ی ماه فقط
-برو...
-دو هفته؟!
-میری یا پاشم برم
-ی هفته
خواستم برم دوباره راهمو سد کرد
-اوکی اوکی... با دو روز... نه اصلا غلط کردم چرا قاطی میکنی خب..
فقط این عصاتو کی خریده؟ چیز باحالیه
-عمه ات.. خیالت راحت شد
نگام کرد
-خدایی خیلی بد اخلاقی.. ولی از اون شب ک عین چی از اون مرده آویزون شده بودی و میزدیش و اون همه دفاعی ک ازم کردی و کتک هایی ک ب خاطر من خوردی.. نظرم نسبت بهت عوض شد... قبل فکر میکردم.. ی دختر نچسب.. از خود راضی بی،ریخت سبک مغزی.. اما الان نه.. احساس میکنم همه چی وارونه شده.... ی چیز جالب هم بهت بگم... توی این مدتی ک ندیدمت چند بار خوابت رو دیدم... من توی عمرم هیچ وقت خواب ی دختر رو چند بار ندیدم..
-ببین منو
نگام کرد
-امشب سرو ته بخواب مشکلت اوکی میشه.. اینقدر هم دم گوشم وز وز نکن پاشو برو میخوام آهنگ گوش بدم
-چی گوش میدی؟
-پاشو.. پوفی کرد و از سر جاش بلند شد..
-خوابم نمیبره....
-ب من چه
خواست بره دوباره برگشت...
-ببین... با ی روز...
دمپایمو پرت کردم سمتش ک فرار کرد.
ی نفس عمیق کشیدم... خیره شدم ب حیاط... هندفزیمو گذاشتم توی گوشم و روی چمنا دراز کشیدم...
چشمامو بستم...
چ حکمتی بود تا چشمام بسته می شد حاج آقا جلوم نمایان می شد.... عجیب هوسشو کرده بودم... عطرش ی چیز فوق العاده بود.....
صبح با بدنی کوفته از خواب بیدار شدم وبرای اینکه خواب از سرم بپره دور حیاط قدم زدم.. بی توجه ب نگهبان ها و سگ هایی ک بسته بودن توی باغ.. قدم گذاشتم ب حیاط پشتی.... نگاهم از میون انبوه درختان ثابت موند روی ی اتاقک انباری مانند..
رفتم سمتش...
درش قفل بود.. از،پشت پنجره نگاه کردم. پرده های آویز از پنجره ی اتاق مانع از دید زدن می شد...
-دنبال کی میگردی
جیغ زدم...
برگشتم
-الهی بمیری امیر علی.. تو چرا خواب نداری..
-از دیشب خوابم نبرده.... چیکار کنم
ی نفس عمیق کشیدم.....
-اصلا ب من چه....
خواستم برم دستمو گرفت و برم گردوند سمت خودش -حالا ک تا اینجا اومدی برو داخلش هم ببین
-چی؟
خندید...
رفت سمت در... کلیدو از زیر سنگ کنار باغچه برداشت و قفل رو باز کرد..
-برو نگاه کن..
مشکوک نگاش کردم
romangram.com | @romangram_com