#آغوش_تو_پارت_66

-برو دیگه...

-نمی خوام.. همینجا جام خوبه

-بیا برو تو گفتم...

-نمیرم..

خودش وارد اتاق شد و لامپ رو روشن کرد.

-بیا. نگاه کن دیگه

دو دل بودم رفتم سمت در.... توی چارچوب ایستادم....

کل اتاق رو از نظر گذروندم

ی اتاقک خیلی خیلی ساده... ی قالیچه کهنه کف اتاق پهن بود ی ت*خ*ت* فنری زوار در رفته و ی صندوق چه ی قدیمی.... همین... کل محتویات همین بودو بس

-اینجا بر عکس ظاهرش چیز خیلی چیز ارزشمندی داره..

نگاش کردم

-بیا.تا نشونت بدم

ب فکر اینکه همون چیزیه ک دنبالشم وارد اتاق شدم اما با بسته شدن در و ایستادن امیر علی پشت در اتاق تا مرز سکته پیش رفتم

-چیکار می خوای بکنی؟

همینجور ک می خندید اومد سمتم..

-تو نمی دونی یعنی..

-جرات داری ب من دست بزن.. ب خداوندی خدا کاری میکنم تا هفت نسل بعدت تا توی گور از شنیدن اسمم بترسن

-اوه. لا لا.. حالا تو اول از اینجا برو بیرون بعد واسه من روضه بخون ..

آب دهنمو قورت دادم...



-ب قرآن می کشمت

...توی ی حرکت منو چسبوند ب دیوار و سرشو بهم نزدیک کرد..

-بگو کوچولو ادامه بده

.. دستم ب هیچ جا بند نبود و فقط مشت و.لگد میزدم

-ولم کن آشغال...

نگام کرد

-کی فرستادتت اینجا

برای ی لحظه قلبم ایستاد

زل زد تو چشمام

-بگو. منتظر چی هستی؟ نکنه تو هم اومدی دنبال اون نقشه؟!

آب دهنمو قورت دادم

-چرا مزخرف میگی!

-اگه من مزخرف میگم تو چرا رنگت پریده؟!

یعنی باور کنم تا این حد زرنگ و باهوشه..

-جواب بده دیگه لعنتی

-دستتو بکش کنار..

تا.جواب ندی دست از سرت بر نمیدارم

-ن ب کارهای دیشبت ن ب حرفای امروزت... تو ی روانی تموم عیاری

-من از روانی اونوترم

ی نفس عمیق کشیدم

-اینجوری می خواستی ی کاری کنی ک باهات دوست بشم؟!

-چی؟!

دستش ک شل شد سریع خودمو آزاد کردم....

-همیم ک شنیدی

دوباره راهمو سد کرد

-چی شد پشیمون شدی؟

-پشیمون نشدم از دیشب خیلی فکر کردم تازه ب نتیجه رسیده بودم ک با کار امروزت و مزخرفاتی ک گفتی ب کل پشیمون شدم.

درو باز کردم

از اتاقک کوچیک زدم بیرون.. سریع پشت سرم راه افتاد

-باور کنم نمی خوای گولم بزنی دیگه؟

-گولت بزنم ک چی بشه؟

بعدم دیگه پشیمون شدم تو اخلاقت ب آدمیزاد نرفته... سرعتمو بیشتر کردم ک سریع خودشو بهم رسوند

-اوکی.. ببخشید تند رفتم... ولی ب منم حق بده می دونی تا حالا چند نفر خواستن سرمون رو شیره بمالن ک فهمیدیم


romangram.com | @romangram_com