#آغوش_تو_پارت_63
-فقط چی؟ ب خدا پول پیش ندارم. هیچی پاکه پاکم
-مشکلی نیست. فقط شما....
-عباس مادر اینجایی؟
هر دو برگشتیم سمت عزیز خانم و سلام کردیم
-سحر خیز شدین خبریه
-عزیز خانم حاج آقا میگه.....
-عزیز خانم، در مورد اون هیات سر کوچه بود، گفتین مشکل دارن؟ مشکلشون حل شد ؟!
قیافه ی من این وسط دیدنی بود چرا پرید وسط حرفم
-وای مادر خوب ک گفتی.. ن بنده های خدا.. گیر مجوزن..
-بیاین داخل تا بهتون بگم چیکار کنن
بی توجه ب من هر دو نفر رفتن داخل و.من هم چنان عین مجسمه خشکم زده بود...
این چرا اینکار کرد /:
دو روز گذشت و من هم چنان در انتظار خبری ک حاج آقا قولش رو داده بود ب سر میبردم ..
روی ت*خ*ت* نشسته بودم و هندزفریمو گذاشته بودم توی گوشم و آهنگ گوش میدادم...
وسط این دار و درخت و کنار این حوض آب باشی و آهنگ گوش بدی نعمتی بود برای خودش..
طبق معمول امید زنگ زد و اینبار دیگه تهدید کرد ک سفته هامو می زاره ب اجرا و.طبق معمول گند زد ب حال خوشم...
از اونجایی ک.می ترسیدم از عملی شدن حرفش بی خیال آهنگ و.حال خوش شدم و حاضر شدم تا برم ... کسی خونه نبود ی پیام برای رها گذاشتم و.از خونه زدم بیرون....
با تاکسی خودمو رسوندم خونه ی فهیمه و تا در زدم درو برام باز کردن...
فهیمه ب گرمی ازم استقبال کرد و وقتی فهمید چ بلایی سر پای مبارکم اومده ب کل متاثر شد.... خدایی حالش رو.نداشتم ولی مجبور بودم ب تحملش...
-آفتاب از کدوم طرف در اومده؟
پوفی کردم و برگشتم سمت امیر علی
-تو کلا همیشه خونه ای نه؟
همینجور ک می خندید نشست ب*غ*ل دستم
-بده پسر خوبی ام
-تو ک راست میگی
ب گچ پام نگاه کرد
-عوضش کردی؟ قبلی سفید بود سیدیش کردی؟
-چیه با رنگش هم مشکل داری
شونه ای بالا انداخت و تکیه زد ب پشتی مبل
- مشکوک میزنی ؟
سرشو بهم نزدیک کرد
-چرا نیومدی اون روز
-اوهوم.. امیر علی
سریع برگشت سمت مادرش
-کی اومدی مامان؟!
مشکوک نگاش کرد
-من جایی نرفته بودم همین جا نشسته بودم.. تو انگار تو هپروتی؟! باز کی مختو زده
امیر علی غش کرد از خنده
-بابا من چقدر بد سابقه ام پیش شماها.. خوبه همه اش پنج تابودن
-نترکی ی وقت
دماغمو کشید
-تو چقدر با نمکی آخه
زدم تو دستش
-بار آخرت باشه ب من دست میزنی فهمیدی
-چ عصبانی؟!
با اخم برگشتم سمت فهیمه
-این پسرت موادی چیزی مصرف میکنه ی نموره شیرین میزنه
فهیمه خندید
-فقط وقتی ی دوست دختر جدید ب تورش بخوره کیفش
کوکه
romangram.com | @romangram_com