#آغوش_تو_پارت_61

-باز کی قالت گذاشته؟ می ذاشتی قبلی داغش کم بشه بعد بری سراغ بعدیش

-فاطی اذیت نکن دیگه.. بیا می خوام ببینمت..... کافه نمیای آدرس بده هر جا خودت گفتی

--قبرستون میای

-بیای میام

-نوچ نمیام تو با دوست دخترت برو خوش باش سلام مارو هم ب اموات برسون

-دوست دختر کجا بود من دو هفته اس پاکه پاکم

غش کردم از خنده

-جون عمه ات.... خوبه مامانت تمیز ب آدم آمار میده

-ای بابا... فاطی

-درد و فاطی مگه من دختر خاله اتم هی فاطی فاطی میکنی.. تا دیروز نمی‌خواستی قیافه ی نحسمو ببینی حالا واسم فاطی فاطی میکنه.. کوچولو من تا ته همه چی رو می خونم.. برو خودتو رنگ کن

-آقا من خر... راضی...

خندم گرفت

-بهت میاد اتفاقا

-خب.. بیا ببینمت

-نوچ

-خیلی لجبازی، خیر سرم ب خاطر اون شب برات سورپرایز آماده کردم

-من از این چیزا خوشم نمیاد... بده کیس بعدیت

-من ک می،بینمت بالاخره

-کی گفته؟

-می بینیم همو... فعلا لجباز

قطع کرد..

-روانی...

گوشی رو گذاشتم توی جیبم....

دوباره تکیه زدم ب صندلی

-حاج آقا... جون عزیزت ی کم آرومتر برون.. دل پیچه گرفتم..

چیزی نگفت ولی سرعتش رو کمتر کرد

چشمامو بستم....

چقدر خواب می چسبید.... چشمام گرم شد و با لمس کتش ک روی صندلی بود خوابم برد

چشم ک باز کردم همه جا تاریک بود.. یک آن ترسیدم... سیخ نشستم و ب اطراف چشم دوختم... سریع از ماشین پیاده شدم....



دور و برمو نگاه کردم... نگام ثابت موند ب ی گنبد سبز رنگ... ی لحظه خشکم زد....

قلبم ایستاد...

-اینو سر کنین تا بریم

برگشتم....

حاج آقا بود با ی چادر گلدار توی دستش

-کجاییم؟

-نیومدین؟

-نه

-سر کنین می فهمین...عصای دستی رو توی دستم جا ب جا کردم و.چادر رو ازش گرفتم بازش کردم و انداختم روی سرم

-بریم

-اینجوری؟

نگاش کردم...

-چشه..

نگام نمیکرد و عیب می‌گرفت؟ عجیب بود...

ی قدم برداشت و چادرو روی سرم مرتب کرد.. خشکم زد. ب تمام معنا هنگ کردم.... زل زده بودم بهش اما حتی نیم نگاهی هم حوالی من نکرد...

کارش

ک تموم شد ازم فاصله گرفت

-بریم دیر شد. عزیز خانم منتظرن

بخودم اومدم و دنبالش رفتم.. آروم می اومد تا بهش برسم..

-بهترین؟

با چشم هایی گرد نگاش کردم

با من بود

اطرافمو دید زدم.. ن مثل اینکه با.خودم بود


romangram.com | @romangram_com