#آغوش_تو_پارت_60
جواب.رها رو داد و.بی توجه ب من ب عزیز نگاه کرد
-رفتین دکتر؟ براتون وقت گرفته بودم؟
-آره مادر با راضیه رفتم خدا خیرش بده ی لحظه تنهام نذاشت... دکتر خوبی هم بود....
-خب خدارو شکر..
-بشین مادر ک این میوه ها رو تازه چیدم....
نشست روی. صندلی..
نگاش کردم.. اصلا نگام نمیکرد.. قبول دارم خوشکل نیستم ولی تا این حدم زشت نبودم...
-برای بار دوم سلام عرض شد حاج آقا....
ب تکون دادن سر. اکتفا کرد.... بهم برخورد
دلم می خواست خودمو نگاه کنه ن اینکه بر و بر زمین رو نگاه کنه.....
پوفی کردم و بی خیال شدم.....
فقط حرفاشون رو گوش میکردم و خودمو ب کوچه ی علی چپ میزدم....
-عباس جان مادر... امروز فاطمه نوبت دکتر داره.. زحمتش با خودت...
چشماشو بست
-عزیز جون من....
-ن نیار دیگه مادر... من می خوام با بچه ها برم امامزاده تا تو برگردی ماهم میایم... باشه پسرم
ی نفس عمیق کشید
-چشم عزیز خانم من کی ب شما ن گفتم...
-فدات بشم پسرم....
عزیز رو کرد سمتم..
--آماده شو دخترم تا باهم برین...
نمی دونم چرا با اینکه می دونستم اصلا راضی ب این کار نیست مخالفتی نکردم و آماده شدم...
.........
رفتم دکتر و شکر خدا مشکلی نداشتم....
توی مسیر برگشت بودیم و ی سکوت مزخرف توی فضا حکم فرما بود
برای بار چندم نفس عمیق کشیدم.... عجیب عطرش دلنشین بود.عقب نشسته بودم. .. بی اراده تکیه زدم ب پشتی صندلی جلو... چشمامو بستم... حس دلنشینی بود... دستمو گذاشتم روی پشتی صندلی و ب آرومی لمسش کردم... چیزی فراتر از دلنشین بود... دوست نداشتم ب خونه برسیم... دوست داشتم زمان و مکان می ایستاد و من در همین لحظه باقی می موندم
.همه چی ناب بود برام تا اینکه صدای گوشیم اون سکوت رو شکست...
پوفی کردم و.با چندتا فحشی ک تو دلم نثارش کردم گوشیو برداشتم... شماره غریبه بود... جواب دادم
-الو..
-به می بینم ک زنده ای؟
صداش آشنا بود.
صاف نشستم
-شما؟
-با کلاس شدی؟
پوفی کردم
-تویی؟ شماره ی منو از کجا کش رفتی؟
خندید
-از همونجا ک می دونی
-کارتو بگو حوصله ات.رو ندارم.
-اینورا پیدا نمیشی؟
-دلت برام تنگ شده؟
-بگی نگی !
-غلط اضافی نکن
-ب جون خودت...
-برو بابا..
-اوکی قطع نکن کارت دارم
پوفی کردم
-می،شنوم
-بیا کافه گلها کارت دارم
-نوچ
-اذیت نکن دیگه
-گفتم نوچ.. بعدم من از اون مدلاش نیستم.. در جریانی ک
-می دونم.. بیا می خوام ببینمت
romangram.com | @romangram_com