#آغوش_تو_پارت_6



-مامان... فاطی ی چیزی بیار بخورم حسابی گشنمه..

داغ دلمو تازه کرد. شدم ی ببر زخمی و از سر جام بلند شدم و ب محض اینکه درو باز کرد یکی خوابوندم تو گوشش.

با چشم های گرد شده نگام میکرد

-هیچ معلومه کدوم قبرستونی بودی اون گوشی بی صاحابتو چرا جواب. نمیدی

ی دفعه چسبوندتم ب دیوار

-تو ب چ حقی دست رو من بلند میکنی، خر کی باشی..

مامان کجاس ببینه چ دختری تربیت کرده

اسم مامان رو ک آورد دوباره اشکام جاری شد.

-مامانم مرد...

-چرا چرت میگی.

گریه ام شدت گرفت..

-فرید مامانم مرد. صبح پاشدم بهش صبحونه بدم.. از بس دیشب از اون نامرد کتک خورده بود جون اینکه بخواد از سر جاش بلند بشه رو نداشت.

ب وسط سالن اشاره کردم..

-اینجا دراز ب دراز افتاده بود. مست مست.. رفتم تو اتاق سفره پهن کردم.. مامان رو صدا زدم. جواب نداد. پتو رو زدم کنار..

نتونستم ادامه بدم.. گریه امونم نمی‌داد..

کشته بودتش.... با دستاش خفه اش کرده بود...

دست های فرید شل شد و.من سر خوردم روی زمین.. ادامه دادم

-همه اومدن.. مامان رو بردن اون نامرد هم بردن.. اینقدر زهر ماری خورده بود ک نفهمید چ خبره.. جفت دستامو گذاشتم روی صورتم.. -من تنها بودم.. درست موقعی ک باید باشی نبودی.. همه بودن جز پسرش... پسری ک رفته بود دور و.ور دختر بازی خودش.

-خفه شووووو

با هق هق نگاش کردم

-باشه خفه میشم.. تو منو خفه کن مثل مامان ک بابا بهش کی گفت خفه شو و بالاخره خودشم خفه اش کرد.. تو هم منو خفه کن..

دستمو از پاچه شلوارش جدا کرد و با ضربه ای ک ب جا کفشی وارد کرد عصبی از خونه زد بیرون...

همه چی سریع گذشت...

مادرم رو ب خاک سپردیم.. ضجه میزدم.. خاک ب سر و.روم می ریختم.. اما هیچی نمی تونست جای مادرمو.برام پر کنه.. تنها بودم.. بی کس بودم.. فرید حتی ی قطره اشک هم نریخت.. خودشو ناراحت نشون میداد ولی گریه نکرد. فقط و.فقط زل زده بود ب قبر..

...

رفت و آمد.. همسایه ها همه اش تا چند روز اول بود. ک اونم بعد از ی هفته باز من بودم و.ی خونه خالی

.دلم کباب بود برای مادری ک مظلومانه رفت و.پدربی رحمی ک گوشه زندان آب خنک میخورد و منتظر حکم دادگاه بود و برادری ک فقط چند روز اول دست از دختر باز هاش کشیده بود بود و.بعد از ی هفته باز تا نیمه شب خونه نمی اومد....

تنها دلخوشی من هر شب ساعت یازده پیامک از طرف مجیدی بود ک هنوز نمی دونستم ک پسر همسایه اس یا ن...

توی این مدت حتی ی بار هم جوابش رو.نداده. بودم اما ب پیامک های شبانه اش عادت کرده بودم و اون انگار از حس من باخبر بود ک هر روز متنش رو احساسی تر میکرد......

بعد از مدت ها دلم برای باغچه ای ک مادرم حتی نمی ذاشت ی برگ زرد داشته باشه و.الان خشک شده بود سوخت

شلنگ آبو.برداشتم و.مشغول آب دادن ب باغچه شدم...

تو دنیای خودم و خاطرات مادرم غرق بودم ک زنگ در حیاط ب صدا در اومد

شلنگ رو رها کردم توی باغچه و.رفتم سمت در..

بازش کردم.. اما نمی دونم چرا برای ی لحظه قلبم ایستاد

با اون لبخند جذابش پشت در ایستاده. بود..

-سلامت کو.

لب گزیدم

برای اولین بار بود از کسی خجالت می کشیدم..

ی ظرف آش رشته گرفت سمتم

-مامان پخت گفت برات بیارم.

-الی کجاس

اخمش توی هم رفت

-ناراحتی من آوردم

ب خودم لعنت فرستادم ک چرا اینو گفتم..

-منظورم این بود الی کجاس چند.روزه ندیدمش..

-چند روزه رفته شهرستان پیش خاله ام

کاسه آش رو.گرفت سمتم

نمی خوای بگیری

دستمو دراز کردم ک آش رو بگیرم اما دستم ک ب دستش خورد سریع کشیدم عقب

-مریضی ندارم نترس..

سر ب زیر شدم...

-برای مامانت متاسفم زن خوبی بود


romangram.com | @romangram_com