#آغوش_تو_پارت_58
-می بینی عزیز خانم.. خودشون هم میگن چیزی نیست.
-یعنی چی مادر؟! دختر مردم از درد سیاه و کبود شد...
-موقعی خودشون میگن چیزی نیست من چرا الکی ببرمشون بیمارستان
-راست میگن حاج آقا.. بیمارستان فقط الکی پول میگیرن..
چ پوست کلفت شده بودم و خبر نداشتم...
--بفرمایین آقا عباس تازه دمه
خودمو زدم کوچه علی چپ ک نخندم...
-ممنونم، زحمت کشیدین
-قابل شما رو نداره
نتونستم تحمل کنم یهو زدم زیر خنده ک همه اشون با تعجب ب من خیره شدن.... سریع خودمو جمع و.جور کردم
-ب جان خودم ی جوک باحال یادم اومد تعریف کنم باهم بخندیم..
حاج آقا همینجور ک اخمش غلیظ تر میشد استکان چاییش رو برداشت و ب تعارف عزیز خانم نشست روی صندلی...
برگشتم سمت عزیز
-ممد رضا کجاس؟ نمی بینمش؟
-محمد رضا
ابروم پرید بالا و ب حاج و اقا نگاه کردم
اما انگار ن انگار ک دارم نگاش میکنم ریلکس چاییش رو می نوشید
-رفته اردو مشهد بر میگرده... تا چند روز دیگه..همون موقع راضیه صداش زد ک باعث شد عزیز بره بیرون
ب حاج آقا نگاه کردم
-شما کار واجب داشتین درسته
استکان چاییش رو تو دستش فشرد
-بله کار واجب دارم، شمام اگه کارتون اینجا تموم شده زنگ بزنم آژانس
علنا داشت بیرونم میکرد....
-راست میگن حاج آقا... ببخشید ک من هی مزاحم میشم. بابت دیشب هم عذر میخوام... جایی رو نداشتم مجبور شدم پناه بیارم ب این خونه..
-قراره هر دفعه با ی عذر خواهی همه چی رو صاف و راست کنید؟
-چی رو صاف و راست کنم؟ می موندم تو خیابون شما دلت خنک میشد... چشم.. از امشب تو خیابون سر میکنم
-فک و فامیلی.. کس و کاری...؟!
-خیلی جاتو تنگ کردم نه؟ یا شایدم دلت از اون پولی میسوزه ک بهم. دادی؟ باشه مشکلی نیست.. از قدیم گفتن باد آورده رو باد میبره....
کولمو از روی زمین برداشتم و چک رو کشیدم بیرون گذاشتم روی میز
-اینم برای خودتون! از قدیم گفتن مال بد بیخ ریش صاحابش
حاج.آقااااا
خواستم بلند شم ب حرف اومد
-این پول حقتونه... درضمن من صحبتم در مورد چیز دیگه اس..
برو.بابایی گفتم و خواستم بلند شم ک دوباره اون.درد لعنتی اومد سراغم...
دستمو مشت کردم
-چک.رو.بردارین
تا بخودم مسلط شدم یک دقیقه طول کشید
ی نفس عمیق کشیدم....
-باشه... این مال من ولی باشه پیش خودت... ب اصرار عزیز خانم رها قراره اینجا بمونه.. خرج و.مخارجش،رو از همین کم کنید و.هر وقت دستم ب جایی بند شد ماه ب ماه خرجیشو می ریزم ب حسابش.. فقط یادت نره حساب من با رها جداس.. اون از برگ گل پاکتره.. مثل من ی تیکه آشغال ه*ر*ز*ه نبینینش
آب دهنمو قورت دادم و اولین قدم رو برداشتم.. مطمئنم اگه نبود جیغ میزدم... ولی نمی خواستم فک کنه بازیمه...
هنوز ب در نرسیده بودم ک عزیز ب همراه راضیه و رها در حالی ک هر سه می خندیدن وارد اتاق شدن
-خاک ب سرم چرا سرپایی مادر
-شرمنده دیگه من هی مزاحم میشم... باید برم ی کار واجب برام پیش اومده
-کجا عمرا بزارم با این حالت بری؟! رنگ ب رو نداری
-خوبم عزیز خانم
-یعنی چی خوبم، می خوای بری ک دوباره داغون تر از قبل برگردی
-نترسین دیگه نمیام...
-این چ حرفیه ک میزنی؟!
ب رها نگاه کردم
-جون شما و.جون رهای من... براش مادری کنید
صورت رها رو ب*و*س* یدم....
-فاطمه جان
ب طرز وحشتناکی دردمو تحمل میکردم... قدم برداشتم...
romangram.com | @romangram_com