#آغوش_تو_پارت_57

لبخند زدم

-مبارکشون باشه، عروسی هم مارو دعوت کنیدا

-مگه میشه دعوت نکنم....اصلا میخوای ی کاری کنیم ی سوییت اون پشته نگه داشتم برای روزی ک برای عباس خواستم آستین بالا بزنم.. می خوای فعلا اونجا باشین

لبخند تلخی زدم.

ن ک خیلی از من خوشش میاد

-ن عزیز خانم... همین ک رها اینجا باشه کافیه... من می تونم گلیممو از آب بکشم بیرون

از سر جام بلند شدم.. دلم درد میکرد و نیاز شدیدی ب دستشویی داشتم.. تا بلند شدم صدای عزیز ب گوشم رسید

-کجا مادر

-ی کار واجب برام پیش اومده..

لبخند زد.

میخوای کمکت کنم

-ن بابا من...

پای گچ گرفته ام تا زمین رو لمس کرد جیغم ب هوا رفت و چشمام سیاهی رفت.

-یا جد سادات.

.. روی ت*خ*ت* افتادم..

عزیز دستمو گرفت

-چی شد مادر

نفس نفس میزدم.. توی عمرم درد ب این وحشتناکی رو تجربه نکرده بودم..

آب دهنمو قورت دادم..

-حرف بزن نصف عمرم کردی!

چشمامو بستم

-چیزی نیست نگران نشین..

-رنگت پریده مادر چطور نگران نشم..

.زنگ میزنم آژانس بیاد ببرمت دکتر

دستشو گرفتم

-نمی خواد

-چی.رو نمی خواد.. دختری فردا روزی واسه پات مشکلی پیش بیاد میخوای چیکار کنی...

صدای در اومد و.یا الله ی حاج آقا...

-الهی شکر ک زود اومد.. ب عباس میگم برسونتمون بیمارستان

-عزیز خانم هستین..

-آره مادر بیا تو

دو س بار دیگه یا الله گفت و.بعد وارد اتاق شد..

-سلام عزیز خانم..

-علیک سلام پسرم... خوب.موقع اومدی

-چیزی شده

-سلام آقا عباس...

ب راضیه ک چادر پوشیده بود و از خجالت سرخ شده بود نگاه کردم... نمی.دونم با این وضع وحشتناک پام چرا از رفتارش و.خجالتش خندم گرفت..

-علیک سلام راضیه خانم.. ببخشید بابت زحمتمون.

-چ حرفیه آقا عباس وظیفه ام بود لبمو گاز گرفتم نخندم

حاج آقا هم چنان سر ب زیر تشریف داشت

-سلام آقا عباس

با چشم های گرد ب رها نگاه کردم این بچه کی رفت چادر پوشید..

-علیک سلام...

جواب رها رو.ک داد برگشت سمت عزیز

-نگفتین چی شده؟!

-فاطمه جان پاش درددمیکنه ببریمش ی سر بیمارستان و.بیایم.

تازه سرشو بلند کرد و.ب من ک هنوز رد لبخند روی صورتم بود نگاه کرد

-چاکریم حاج. آقا

سریع نگاهشو ازم گرفت...

-شرمنده عزیز خانم... ی کار مهم برام پیش اومده اومدم خونه و.سریع برگردم..

لبخندم ماسید

خو بگو نمیبرم چرا دروغ میگی..

-من چیزیم نیست عزیز خانم الکی شورش کردن..


romangram.com | @romangram_com